امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

امیر یل مامان

کودک آزاری در مهد کودک

کودک آزاری در مهدکودک  سه ستاره ستایش اردبیل به ادامه مطلب مراجعه کنید .     من وقتی این فیلم دیدم به معنای واقعی قلبم درد گرفتم داشتم می مردم من قبل از این تصمیم داشتم امیر را بزارم مهد ولی دیگه شده باشه نرم سر کار هیچ وقت این کار را نمی کنم بچه ها خیلی مظلوم و بی دفاعن مدرسه باز جنبش جداست اگه معلم یه سیلی به بچه بزنه کل سیستم متوجه می شن بعد از دیدن این فیلم خیلی خوشحالم که بچه ها جدیدا تو مدارس جلوی معلم یه راحتی از خودشون دفاع می کنن چون آدم بیمار روانی همه جا هست معلم که فدیسه نیست تو قسمت پرسش  پاسخ این قضیه را گفتم ولی مثل این که این قسمت دیگه نمی خواد فعال ب...
20 تير 1393
2240 12 22 ادامه مطلب

رزوئلا

سلام پسرم عزیز مامان واقعا نمی دونم چی باید بگم شما از پنج شنبه شب دوباره تب کردی از فرداش دیگه لب به شیر نزدی در طول روز با این که شبش نخوابیده بودی اصلا نخوابیدی و همش گریه می کردی فکر کنم بدنت درد می کرد چون تا بهت دست می زدیم دادت می رفت هوا . ولی بدتر از همه دیشب بود چون من و بابایی یه شب کامل نخوابیده بودیم و روزش هم فقط در حال آروم کردن شما بودیم دیگه از خستگی نمی تونستیم سر پا بایستیم ولی شما حاضر نبودی بخوابی چون نمی تونستی شیر بخوری فقط جیغ زدی و گریه کردی و خودت زدی آره محکم با دستای کوچولوت می زنی تو صورت خودت و اگه بیش تر عصبانی باشی سر خودت را محکم می کوبی زمین این بدترین عادتیه که داری چون برات ف...
7 تير 1393

برسام من برگشته

ا لهی فدای این چهره ی معصومت بشم نمی دونی این مدت که خودت و مامان بهار نازنینت نبودید چقدر سخت بود نی نی وبلاگ بی شما هیچ صفایی نداره به خصوص برای من که تنها همدم و مونسم شما بودید . برسام عزیز امیدوارم وقتی بزرگ شدی قدر مادرت را خوب بدونی چون واقعا برای داشتنت برای همیشه با تو بودن خیلی سختی کشید روزهایی که هر کسی از پسش بر نمیاد . من پست ثابتی را که تو و امیر با هم بودید را حذف کردم چون با دیدنش کلی غصه می خوردم ولی حالا که دوباره برگشتی خیلی خوشحالم تو پست ثابت من هستی برای همه ی کسانی که عاشقانه دوستت دارن همیشه بمان . تولدت مبارک نازنین . ...
6 تير 1393

اینم از خرداد

سلام نازنینم عزیز دلم مامانی اومد تا از خرداد برات بنویسه خردادی که خیلی به ما سخت گرفت و رفت چون امشب خیلی خوشحالم زیاد وارد جزئیات نمی شم و و علت خوشحالیم تو پست بعدی می نویسم . عزیزکم از واکسنت برات بگم که با کلی حرص و جوشی که مامانی خورد با 10 روز تاخیر زنگ زدن که بیاین ولی از شانس همون شبش شما یه کوچولو سرما خوردگی پیدا کردی و باز هم نشد که بریم برا تزریق و 5 روز دیگه هم عقب افتاد چهارشنبه که قرار بود بری برا واکسن صبح زود از خوای بیدار شدی و چون مامانی دلش نیومد تنهات بذاره زنگ زد مامان مهناز که نیاد خونمون بعد دو تایی با هم رفتیم مدرسه از بچه ها امتحان گرفتیم و بعدش رفتیم برا واکسن البته فکر نکن به این آسونی ها ...
28 خرداد 1393

روز آخر مدرسه به روایت عکس

  نازنین پسر سلام این پست به شما اختصاص نداره فدات شم و چون فرصتم کمه اول این پست را می ذارم بعدش پست مربوط به خرداد شما که البته از روزی که تعطیل شدم و کلی ذوق کردم که دیگه یه سر و سامونی به زندگیمون می دیم ولی خرداد اون روی خرشا به ما نشون داد و از همون روز 10 خرداد که تعطیل شدم آب خوش از گلومون پایین نرفت حالا بعد میام بهت می گم چطور شد . روز 10 خرداد رفتم از بچه ها امتحان ریاضی گرفتم و ازشون عکس یادگاری انداختم و خلاصه خداحافظی کردیم عکسا را می ذارم چون خداییش شاگردای با حالی بودن . با این که با شلوغ کردناشون و شیطونیاشون و دعوا کردناشون و صد البته درس نخوندناشون اذیتم کردن ولی کلی باهاشون امسال بهم خوش گذشت ...
19 خرداد 1393

من و پسرم فروردین و اردیبهشت

سلام جیگیلی مامان می دونم بازم دیر اومدم ولی از وقتی راه افتادی و بزرگ تر شدی اصلا یه لحظه هم حاضر نیستی ازم دور بشی چون من و بابایی دو تایی می ریم سر کار و شما از خواب که بیدار می شی می بینی هیچ کدوممون نیستیم خیلی ناراحت می شی الهی بمیرم برات . بعد از عید هر دومون که از سر کار میایم یه لحظه ازمون جدا نمی شی و هر جا می ری دست دو تامون و می گیری و با خودت می بری حالا اندر احوالات ما از تعطیلات عید تا حالا تعطیلات عید که خیلی عادی و به مهمون بازی گذشت روز سیزده به در این جا یه شدت بارون میومد و اصلا نشد بریم بیرون بعد از تعطیلات آخر فروردین عروسی خاله صفورا بود که به لطف شما اصلا نفهمیدیم چی شد شب حنا شما بعد از ...
20 ارديبهشت 1393