دوری از نازنینم
عزیز دلم الان که دارم اینا را برات می نویسم تو خوابیدی و خبر نداری که فردا وقتی بیدار بشی مامانی کنارت نیست باید تا ظهر تحمل کنی می دونم برات سخته ولی باور کن برای من که تا الان حتی یک لحظه هم ازت دور نبودم سخت تره باور کن اگه می شد نمی رفتم سر کار ولی من کارمند دولتم و هیچ اختیاری از خودم ندارم همیشه به این فکر می کنم که ما معلما باید بچه های خودمون فدای بچه های مردم کنیم حالا شاید مادرای دیگه با خوندن این مطلب از من بدشون بیاد یا نسبت به معلما بی اعتماد بشن ولی اگه یک لحظه خودشون جای من بزارن شاید حالم درک کنند الان با بغض و اشک دارم برات می نویسم نمی دونم فردا چه جوری وقتی هنوز خوابی رهات کنم باور کن خیلی برام سخته به خ...
نویسنده :
مامان زینب
23:27