من و پسرم فروردین و اردیبهشت
سلام جیگیلی مامان
می دونم بازم دیر اومدم ولی از وقتی راه افتادی و بزرگ تر شدی اصلا یه لحظه هم حاضر نیستی ازم دور بشی چون من و بابایی دو تایی می ریم سر کار و شما از خواب که بیدار می شی می بینی هیچ کدوممون نیستیم خیلی ناراحت می شی الهی بمیرم برات . بعد از عید هر دومون که از سر کار میایم یه لحظه ازمون جدا نمی شی و هر جا می ری دست دو تامون و می گیری و با خودت می بری حالا اندر احوالات ما از تعطیلات عید تا حالا
تعطیلات عید که خیلی عادی و به مهمون بازی گذشت روز سیزده به در این جا یه شدت بارون میومد و اصلا نشد بریم بیرون بعد از تعطیلات آخر فروردین عروسی خاله صفورا بود که به لطف شما اصلا نفهمیدیم چی شد شب حنا شما بعد از ظهرش خوابیدی مامانی رفت آرایشگاه و بعدش رقتیم آتلیه ولی فقط تونستیم یه عکس سه نفره بگیریم فرداش که عروسی تالار بود هر کاری کردم بعد از ظهرش نخوابیدی فقط سر ربع ساعت رفتم آرایشگاه تو راه کمی تو ماشین خوابیدی ولی چون خواب زده شده به حدی گریه کردی که همه مات مونده بودن دیرتر از همه رفتیم و زودتر از همه هم بر گشتیم چون لطف کردی و کل دکوراسیون سفره عقد و کشیدی پایین و خردشون کردی اصلا نشد ازت عکس بگیرم تقریبا همین برنامه را موقعی که از مکه برگشتن و ختم انعام داشتن انجام دادی و ما هم شام نخورده برگشتیم قربونت برم که اخلاقت نمونست .
چند روز قبل دیدم پشت موهات ناهماهنگ بلند شده بردمت آرایشگاه مخصوص کودکان تو بغل بابایی به حدی گریه کردی که چشمات دیگه باز نمی شد منم که استرس گرفته بودم اصلا به فکرم نرسید ازت عکس یگیرم ایشالا دفعه بعد.
رفتیم آتلیه عکسا را ببینیم خواستم ازت عکس تکی بگیرم ولی اصلا نایستادی همین که می خواستیم ازت عکس بگیریم میومدی سمت دوربین خلاصه نشد حالا ببینیم کی اجازه می دی.
از وقتی راه افتادی سه جفت کفش خوشگل برات خریدم ولی زیاد زمین می خوری همه می گن اولش همین جوریه بعدا که پاهات سفت شد بهتر می شه 24 این ماه واکسن داری دیگه این آخریشه و دیگه میره تا شش سالگی .
روز چهارشنبه به مناسبت هفته معلم از طرف مدرسه با همه همکارا رفتیم پیکنیک اول قرار بود بریم ویلا ولی کنسل شد رفتیم باغ خیلی قشنگ بود همه همکارا بچه هاشون اوردن ولی خوب بچه های اونا بزرگ بودن اولش خوب بودی بازی می کردی دنبال یه هاپوی بد بخت گذاشته بودی هر چی از دستت فرار می کرد ولش نمی کردی اگه می ایستاد با کله می رفتی تو شکمش همه بچه ها از ترسشون قایم شده بودن تو می خواستی بگیریش اگه جلوتو نمی گرفتم بغلش می کردی اگه بغلش کرده بودی که با لباسات می نداختمت تو لباسشویی .
طبق معمول با شروع گریه هات همه چیز تموم شد و زنگ زدیم بابایی اومد دنبالمون برگشتیم خونه مامانی قراره تا 13 خرداد بره سر کار بعد از تعطیل شدنم یه سری برنامه برات دارم که امیدوارم مؤفق بشیم راستی برو عکسای قشنگت تو ادامه مطلب ببین .
این آویز را برا عید زدی جلو ورودی آشپزخونه که ای کاش نزده بودیم چون شما ذوق می کردی و همش از وسطش رد می شدی یه بار من تو آشپز خونه بودم مثل همیشه دنیالم اومدی که فقط یه لحظه دیدم خوردی زمین و رنگت کبود شد اصلا صدات در نمیومد دویدم بغلت کردم که دیدم یکی از بنداش پیچیده دور گردنت و از شدت زمین خوردنت نخ به اوم محکمی از وسط پاره شده فقط چشممم که به زیر گلوم افتاد نزدیک بود از هوش برم از کنار گوشت تا اون یکی همش زخم و خراش بود که خون میومد نمی دونم چه جوری پیچیده بود دور گردنت ما هر چیزی را که احتمال مب دادیم برات خطرناک باشه جمع کردیم ولی این یکی را حدس نمی زدیم کندیم انداختیمش بیرون خدا را شکر جای زخما زود خوب شد دلم نیومد از زخمات عکس بگیرم .
موهات بلند شده بود بردیمت آرایشگاه ولی فقط گذاشتی پشت موهات مرتب کنه
هر وقت می ریم خونه باباجون کارت اینه که بری سر شیر آب حیاط آب بازی کنی
گل رزای خونشون خیلی قشنگ شده ولی نمی ذاری کنارشون ازت عکس بگیرم
اومدی محل کار مامانی تا بریم گردش از بس گریه کردی نذاشتی لیاس درست و حسابی تنت کنم
این جا هم باغ
گیر داده بودی به موتور یه بنده خدا ترمزش دست کاری می کردی
اوردمت اینور باز گریه کنان داری می ری سمت موتور
داره گل می چینه پسر مامان
این جا هم خونه ی عزیز جون تازه از خواب بیدار شدی
عزیزجون برات برنج و خورشت اورده پاش تو عکس معلومه
اینم عکس کفش های نازنین پسرم از وقتی راه افتاده براش خریدیم
اینم عکس یه رنگین کمونه که تو آسمون شهرمون تشکیل شده بود می بینی مامانی رو اکثر پشت بوما تانک ذخیره ی آب هست سامون شهری که خودش سرچشمه رود خونه هاست ولی مردمش حتی آب واسه خوردن ندارن با این که امثال بارندگی بیش تر بوده ولی محله ی ما از اسفند ماه از صبح ساعت 9 تا 11 شب آب نیست چرا چون استان های هم جوار آبمون می برن می گن حالا سامونیا باغ میوه نداشته باشن نمی شه نمی دونن مردم این جا آب واسه خوردن ندارن با این که من خودم سامونی نیستم ولی از این حرف زورم میاد چون معیشت مردم بدبخت روستاهای این جا از همین کشاورزیه ولی چون استان ما صاحب نداره و توش دزد زیاد هست همه جوره بهش ظلم میشه . بی خیال تو خودت ناراحت نکن فدات شم .
تقدیم به پسر نازم