بازگشت
سلام نفس مامان خیلی وقته که چیزی برات ننوشتم نه این که تو زندگیمون چیزی برای نوشتن نداشته باشیم ، نه از روی تنبلی یا نه به خاطر نداشتن وقت . فقط به خاطر نداشتن دل و دماغ گاهی زندگی به آدم انگیزه ی زندگی کردن نمی ده یه روزایی تو زندگی ما آدم بزرگا هست که خیلی دلمون می گیره اگه باز هم خودمون بودیم هر جوری هست تحمل می کردیم ولی وقتی پای کوچولوهای نازی مثل شما وسط باشه همه چیز تغییر می کنه نمی دونم دوست ندارم در موردش حرف بزنم ولی کمی برات توضیح می دم ایشالا وقتی بزرگ شدی و این وبلاگ وجود داشت و شما خوندیش و مامانی عمری داشت کامل برات می گم . دقیقا همون هفته ای که تصمیم گرفتم بعد از ماه صفر برات جشن تولد بگیرم ...
نویسنده :
مامان زینب
1:17