رزوئلا
سلام پسرم
عزیز مامان واقعا نمی دونم چی باید بگم شما از پنج شنبه شب دوباره تب کردی از فرداش دیگه لب به شیر نزدی در طول روز با این که شبش نخوابیده بودی اصلا نخوابیدی و همش گریه می کردی فکر کنم بدنت درد می کرد چون تا بهت دست می زدیم دادت می رفت هوا .
ولی بدتر از همه دیشب بود چون من و بابایی یه شب کامل نخوابیده بودیم و روزش هم فقط در حال آروم کردن شما بودیم دیگه از خستگی نمی تونستیم سر پا بایستیم ولی شما حاضر نبودی بخوابی چون نمی تونستی شیر بخوری فقط جیغ زدی و گریه کردی و خودت زدی آره محکم با دستای کوچولوت می زنی تو صورت خودت و اگه بیش تر عصبانی باشی سر خودت را محکم می کوبی زمین این بدترین عادتیه که داری چون برات فرقی نمی کنه سرت را کجا می کوبی و ما همش باید مواظب باشیم و شما را راضی نگه داریم که به شدت باعث شده لوس بشی . نمی دونم دلیل شیر نخوردنت چیه آخه راه نفست که بازه احساس می کنم به خاطر استرس ها و فشارهای روانی که تو این مدت بهم وارد شده شیرم تلخ و بدمزه شده چون دو تا مک که می زنی ولش می کنی و گریه می کنی حالا باز قرار بریم دکتر نمی دونم می گن ویروس اومده آخه این انصافه که دیگران برن مکه زیارت اونوقت سوغات برای بچه های ما تب و درد و مریضی بیارن . خدا خودش که می دونه ما این چند ماه چقدراذیت شدیم پس کی می خواد این مریضیا تموم بشه دیگه کم اوردم و کشش ندارم اوضاع خونمون خیلی بهم ریختس یه ظرف تمیز دیگه تو خونمون پیدا نمی شه همه جای خونه به هم ریختس نه وقت مرتب کردنش دارم نه انرزیش یه ساعتی هست خوابت برده بیدار شدی حتما می برمت دکتر .
حتما
از خواب که بدار شدی هرکاری کردم غذا نخوردی وقتی خواستم لباسات عوض کنم دیدم تمام بدنت دونه های قرمز ریخته فکر کردم سرخک گرفتی با عجله بردیمت دکتر تا دیدت گفت یه جور ویروسه به اسم رزوئلا با تب شروع می شه و با بیرون ریختن دونه ها تموم می شه یعنی الان بیماریت تموم شده است دارو نداد فقط یه پماد داد واسه خارش پستی هنوز کمی بی اشتها و بی حالی البته کمکی شیر می خوری تمام بدنت قرمز شده و داغه همش آب می خوری دکتر می گفت دوره ی این بیماری پنج روزه که از همون اول با تب شروع می شه دو روز آخر مال دونه هاست ولی شما فقط یه شب تب کردی ولی خیلی بی قرار بودی و اشک ریختی بمیرم برات عزیزکم دیگه ویروسی هست که نگرفته باشی چرا اخه تو اینقدر مهمون نوازی .
خاله افسانه مادر جون دیشب اومدن و همه ی خونمون تمیز کردن دستشون درد نکنه مامان مهناز هم شام پخت برامون دستش درد نکنه شما هم حسابی خوشحال بودی که اومدن خونمون و بازی کردی بعد از سه شب بی خوابی امروز تا 2و نیم بعد از ظهر خوابیدی بمریم برات که اینقدر اذیت شدی .
از بس غذا نمی خوری امروز برای اولین بار تو زندگیم بلند شدم برات آش دوغ پختم خداییش خوشمزه شد ولی لب نزدی زنگ زدم از دکترت پرسیدم اشکالی نداره سیب زمینی سرخ کرده بخوری گفت نه ولی زیاد سرخ نشه سرخ کردم خوردی خیلی دوست داری.
رفته بودیم سی تی سنتراز اونجا که اومدیم تبت شروع شد
دوست نداشتی بازی کنی دوست داشتی فقط نگاه کنی
اینم از دونه ها تمام بدنت قرمز شده
قربونت برم که حتی کف دستت هم دونه زده