امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

امیر یل مامان

روز آخر مدرسه به روایت عکس

1393/3/19 23:42
نویسنده : مامان زینب
2,331 بازدید
اشتراک گذاری

 

نازنین پسر سلامبوس

این پست به شما اختصاص نداره فدات شم و چون فرصتم کمه اول این پست را می ذارم بعدش پست مربوط به خرداد شما که البته از روزی که تعطیل شدم و کلی ذوق کردم که دیگه یه سر و سامونی به زندگیمون می دیم ولی خرداد اون روی خرشا به ما نشون داد غمناکو از همون روز 10 خرداد که تعطیل شدم آب خوش از گلومون پایین نرفت حالا بعد میام بهت می گم چطور شد .

روز 10 خرداد رفتم از بچه ها امتحان ریاضی گرفتم و ازشون عکس یادگاری انداختم و خلاصه خداحافظی کردیم عکسا را می ذارم چون خداییش شاگردای با حالی بودن . با این که با شلوغ کردناشون و شیطونیاشون و دعوا کردناشون و صد البته درس نخوندناشون اذیتم کردن ولی کلی باهاشون امسال بهم خوش گذشت جات خالی خیلی با هم می خندیدیم هر جا هستن سالم باشن.

http://imamasraj.persiangig.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%85%D9%87%20%D9%85%D8%B7%D9%84%D8%A8.gif

تصاوير زيباسازی
 ،  وبلاگ قیصر www.gheisar2010.blogfa.com

این دسته گل خیلی قشنگ را روز آخر سحر برام اورد منم ازش عکس گرفتم تا همیشه به یادگار بمونه چون گلا بعد از چند روز پژمرده می شن دل آدم می گیره خیلی گلاش قشنگ بودن ممنون سحر جون هم از خودت هم از مامان مهربونت بوس

روز آخر مدرسه

 

بهشون گفتم ژست بگیرید ببین هر کدومشون چه مدلی ایستادن تو را خدا نرگس نگاه کن چه جوری رفته تو حس خنده

اون روز به خاطر شب بیداری من خیلی خسته بودم و رنگ به رو نداشتم و اصلا هم حوصله هندی بازی را نداشتم بچه ها هم که انگار این را فهمیده بودن زیاد طرفم نمی یومدن ولی لحظه ی آخر که داشتن از در مدرسه بیرون می رفتن سحر یه دفعه برگشت و اشک ریزان پرید تو بغلم یه دفعه دیدم 25 نفر دارم میان سمتم اونا گریه می کردن من به این حرکتشون می خندیدم  قه قهه چون همشون همدیگرو بغل کرده بودن دو سه نفرشون فقط چسبیده بودن به من طفلی ها داشتن نفس کم می اوردن خلاصه هر جوری بود روانشون کردم یادش بخیر بازفت روستای چمن گلی بچه ها بعضی هاشو روز آخر نمی رفتن خونه و نشسته بودن تو کلاس زار زار گریه می کردن من دو سالی که اونجا درس می دادم یا یه وقفه ی یک ساله که مربی یودم شاگردام ثابت بودن یعنی هم پایه دوم معلمشون بودم هم چهارم یه شاگرد داشتم به اسم ساناز خیلی دختر خاصی بود از این بچه ها که می شه درموردشون فیلم ساخت جز موقع درس پرسیدن هیچوقت تو کلاس حرفی نزد به حدی درون گرا بود که آدم گاهی ازش می ترسید من همیشه فکر می کردم هیچ علاقه ای به من نداره ولی روز آخر تو کلاس نشسته بود و از جاش تکون نمی خورد فقط نگام می کرد حتی گریه هم نمی کرد هر چی بهش می گفتم پاشو برو هیچ جوابی نمی داد فقط نگاه می کرد از دستش خسته شدم دستش گرفتم ولی انگار این بچه یه تیکه سنگ بود که چسبیده بود به نیمکت با مدیر هر کاری که کردیم نرفت آخر برای این که پاشه بره کشون کشون از در مدرسه بردمش بیرون گریه لباساش خاکی شده بودن بلند شد یه نگاهی کرد و رفت دلم برای صداش تنگ شده فقط خدا میدونه تو دل این بچه چی می گذشت که این طور تو سکوت غرق شده بود نمی دونم الان اون دخترا کجان شاید ترک تحصیل کرده باشن شاید شوهرشون داده باشن نمی دونم فقط خدا کنه روزای خوبی داشته باشن چون هنوز بچه ان عکساشون دارم شاید یه روزی عکساشون گذاشتم .

 

اینم عکس نازنین دخترا موقعی که تو کلاس تئاتر اجرا می کردن

اون کناری مهراناس که ماسک تو صورتش کشیده

محبت بای بای

تصاوير زيباسازی
 ،  وبلاگ قیصر www.gheisar2010.blogfa.com

پسندها (9)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

مامان زکریا
20 خرداد 93 0:05
سلام عزیزم این مطلبت جالب و خوندنی بود حرفه ی سختی داری چون وظیفه ات فقط درس دادن نیست و روح و روان انسان هایی ساعت ها در اختیار شماست که می تونن در آینده خوشبخ ترین آدم ها بشن به واسطه ی بینشی که بهشون آموختی نه درسی که بعد از امتحان پایان دوره کم کم فراموش میشه خدا قوت و گل پسر ماهی داری خدا واست حفظش کنه
مامان زینب
پاسخ
سلام عزیزم ممنون شما درست می گید معلمی شغل سختیه من بعضی وقتا نگران رفتاری هستم که با دانش آموزا باید داشته باشم ممنون که به ما سر زدید و برامون نظر گذاشتید
مريم يزداني فر
21 خرداد 93 10:20
سلام خانوم رفيعي اميد وارم حالتان خوب باشد.راستي امير جان خوب شده؟اميدوارم که خوب شده باشد.اميدوارم ديگر هيچ وقت بيمار نشودوبا لبخند هاي زيبايي که ميزند شما را خوش حال کند. عکس ها هم خيلي خيلي زيبا شده اند دستون درد نکنه.مامانم هم سلام ميرسونه.روي ماه امير جان را از همين جا ميبوسم
مامان زینب
پاسخ
سلام مریم جان ممنون دختر نازم تا حالا تعطیلات بهت خوش کذشته ؟ خیلی دلم برا کلاسمون تنگ شده هنوز فرصت نکردم سی دی هاتون رایت کنم ولی دوشنبه دیگه می برم میدم مدرسه برو بگیر اگه تونستی به بچه ها هم بگو مواظب خودت و داداشی برسون
مامان نرگس
21 خرداد 93 10:57
وای زینب جون چیزی که در مورد ساناز نوشتی اشکمو در اورد....اصلا باورکردنی نیست.......... ولی میدونم وجود داره خداروشکر که تعطیلات شروع شده...حسابی مادر و پسر خوش بگذرونید
مامان زینب
پاسخ
سلام نرگس جان عزیزم نمی دونی چه بچه ی عجیبی بود خیلی هم خوشگل بود از این ریزه میزه ها خانواده ی بد بختی بودن یعنی تو اون روستا هیچکس خوشبخت نبود نمی دونم عکسش دارم یا نه چون هیچ وقت نمی ذاشت ازش عکس بگیرم صورتش با دستاش می پوشوند بی خیال خودت خوبی عزیزم فروزان نازم چطوره روی ماهش ببوس
مريم يزداني فر
22 خرداد 93 13:29
سلام خانوم رفيعي خيلي دوست داشتم ببينمتون همش باخودم ميگم کي ميشه ما باز هم هم ديگر راببينيم چشم به هرکي تونستم ميگ(خدا حافظ)
مامان زینب
پاسخ
سلام مریم جان شما دعا کن با انتقالیم موافقت بشه ایشالا دوباره میام مدرسه ی خودتون ممنون گلم.
مادر
22 خرداد 93 17:36
خدا قوت ، مواظب خودتون باشین مامان مهربون
مامان زینب
پاسخ
سلام ممنون عزیزم
مریم مامان دونه برفی
25 خرداد 93 9:36
سلام عزیزم . خوش به حال شما و بیشتر خوش بحال بچه هایی که با شما کلاس دارن.چه معلم خوبی هستی . معلومه که عاشق کارتی و با تمام وجود براشون زحمت میشکی . موفق باشی عزیزم.
مامان زینب
پاسخ
ممنون گلم شما لطف داری آدم وقتی با بچه هاست متوجه ی گذر زمان نمی شه خیلی کارها هست که دوست دارم انجام بدم ولی تو شغل ما محدودیت زیاد هست .
مریم مامان دونه برفی
25 خرداد 93 9:39
امیریل خاله خوبه ....قربونش برم. خیلی خوبه که دیگه تا پائیز تعطیلی داریو میتونی پیش پسر گلت بمونی شمال تشریف آوردین حتما با من هماهنگ کن ببینمت گلم . من که خیلی دلم میخواد بیام شهرکرد .
مامان زینب
پاسخ
سلام عزیزم آره خیلی خوبه حتما قرار شد بیایم میام به دیدنتون شهرکرد اومدن اصلا سخت نیست شما اراده کن بیا نمی ذارم اینجا آب تو دلتون تکون بخوره
گل آرا مامان طاها & تارا
3 تیر 93 16:23
زینب جونم سلام.خوبی خانومی امیر جونم چطوره...حالا چی شد بعد از 10 خرداد...ای بابا بعد کلی کار اومدی استراحت کنی باز چه برنامه ای پیش اومد که ناراحت شدی... وای خدا این دخترا رو بین....وای تو چقدر معلم مهربونی هستی که شاگرداتو اینقدر دوست داری.ژستاشونو ببینقشنگ بودن.باز بیا پست بزار.خبرم کن
مامان زینب
پاسخ
سلام گلی جون آره عزیز پوستم کنده شده امیر همچنان مریض هنوز اون یکی خوب نشده یکی دیگه شروع می شه الان یه ویرووس گرفته بچم از پا افتاد . ممنون گلم شما لیاقت بیش تری برا معلم بودن داری ایشالا جیگرا که بزرگ شدن شما هم بری سر کار
مامان کیامهر
5 تیر 93 16:08
خانم معلم مهربون موفق باشین .گل پسرتونو ببوسین
مامان زینب
پاسخ
سلام عزیزم ممنون شما هم مؤفق و سلامت باشید
مامان مرجان
16 مرداد 93 21:10
عزیزم هم وبلاگت خیلی قشنگه هم نی نی ت خیلی نازه.واسش اسفند دود کن ماشاله با نمکه....موفق باشی
مامان زینب
پاسخ
سلام ممنون از محبتتون وای عزیزم چه پسر نازی دارید عین عروسک می مونه تورا خدا مراقب باشید چشم نخوره
مريم يزداني فر
23 شهریور 93 17:11
سلام،معلم عزيزم حالتون خوبه .پسر گلتون خوبه؟؟من خيلي خوشحالم که دوباره مدرسه ها باز ميشه وميتونم شما ودوستاما ببينم ،خيلي دلم براتون تنگ شده .:-*:-*
مامان زینب
پاسخ
سلام عزیزممنم همینطور دختر نازم