امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

امیر یل مامان

شبی که تو خونه دوباره حالت بد شد

1392/6/30 0:08
نویسنده : مامان زینب
590 بازدید
اشتراک گذاری

شب اول مرخص شدنت از بیمارستان به حدی خسته بودی که تا ساعت 12 ونیم فرداش خوابیدی در طول روز هم حالت خوب بود و مشکل خاصی نداشتی من و بابا حامد تصمیم گرفته بودیم تا روز یکشنبه که برای معاینه می بریمت از خونه نیاریمت بیرون ساعت 9 شب بود که یکمی برات سوپ درست کرده بودم اولین قاشق که خوردی هر چی داخل معدت بود بالا اوردی خیلی ترسیدم فکر کردم سوپی که پختم اشکال داره دیگه بهت ندادم ولی رنگ و روت زرد شده بود ساعت 11 دوباره بالا اوردی نمی دونستم باید چی کار کنم فکر کردم اگه بخوابی حالت بهتر میشه یه ساعتی خوابیدی ولی یه دفعه بیدار شدی و دوباره استفراغ کردی همینطور حیرون مونده بودیم آخه چرا توکه سرماخوردگی داشتی اسهال و استفراغ چرا هر دفعه که بالا می اوردی شکمت هم حسابی کار می کرد بابایی سریع ماشین بیرون زد بردیمت کلینیک شب جمعه بود یه خانم دکتر جوون اونجا بود که معلوم بود تاز درسش تموم کرده گفت تنها کاری که می تونه بکنه اینه که یه آمپول ب شیش برات بنویسه آمپول را برات تزریق کردیم به امید این که دیگه استفراغ نکنی برای احتیاط اومدیم شهرکرد خونه ی پدر جون ساعت 2 نصفه شب بود همش خودم ملامت می کردم که شاید چون رضایت دادم و مرخصت کردم حالت بدتر شده همین که رسیدیم اونجا دوباره حالت بهم خورد با این که می دونستم اورژانس اون بیمارستان لعنتی کاری انجام نمی ده بردیمت اونجا باز هم چند تا دانشجو اونجا بودن می خواستن دوباره همونجا بستریت کنن که نذاشتم گفتم بهت سرم بزنن آخه کلی از آب بدنت رفته بود گفتن فقط در صورت بستری سرم می زنن در غیر این صورت چون بچه ای هیچ جایی قبول نمی کنه بهت سرم بزنن یه آمپول قویتر نوشتن که بردیم تزریق کردیم و اومدیم خونه خاله افسانه و مادر جون هم همراهمون بودن ساعت نزدیک 5 صبح بود بمیرم برات تا صبح ناله کردی ساعت 9 بیدار شدی زن عمو اشرف و بچه هاش که از قبل برای گردش به همراه پدرجون اینا برنامه داشتن بی خبر از همه جا اومدن مادر جون قبول نمی کرد که بره ولی من به زور فرستادمش تو هم که حسابی خسته بودی خوابت برد زن عمو گفت از یه دکتر خوب اصفهان نوبت می گیره تا فردا ببریمت اونجا بعد از ظهر برگشتیم خونه ولی دوباره شب همین که اثر آمپولا رفت دوباره استفراغت شروع شد تبت هم رفت بالا ساعت 10 ونیم شب به سرعت به سمت اصفهان حرکت کردیم به زن عمو هم زنگ زدیم گفت می برمت کلینیک توحید که مخصوصو اطفال کل مسیر بی حال تو بغلم خوابیده بودی وقتی رسیدیم کلینیک حالت بهم خورد که بی نوبت رفتیم داخل دکتر گفت باید بستری بشی چون اگه آب بدنت کم  بشه خدایی نکرده دچار شوک میشی خدای من دوباره اون لحظه های وحشتناک تکرار شدن رگ گیری خون گرفتن همراه با ناله هاو اشکای تو به حدی گریه کردم که همه اونجا دلداریم می دادن رفتیم بیمارستان عسگریه ساعت نزدیک 4 صبح بود با این که خیلی خوابت میومد ولی نمی خوابیدی و گریه می کردی بالأخره هر جوری بود روی پاهام خوابت برد منم همونطوری سرم به میله های فلزی تخت تکیه دادم و خوابیدم صبح با صدای دکتر که می گفت راحت باش بچت بیدار نشه بیدار شدم دکتر خوش برخوردی بود همه چیز را براش گفتم این که به خاطر ریه هات بستریت کردن و حالا اسهال و استفراغ شدید داری . دکتر یه نگاهی به تو که راحت خوابیده بودی کرد و  گفت ببین خانم اگه این بچه ریه هاش مشکل داشت اینقدر راحت نمی خوابید ببین اصلا صدای نفس هاش نمیاد احتمالا به خاطر اسهالش رفلاکس داشته که باعث سرفه و خس خس سینه می شده و یه سرما خوردگی هم مزید علت شده بوده اصلا نیازی به بستری و دریافت آنتی بیوتیک نبوده و احتمالا این ویروس اسهال و استفرغ را از همون بیمارستان گرفته حالا تا زمانی که بتونیم وضعیت جسمیش را به حالت عادی برگردونیم باید این جا بمونید . بعد از رفتن دکتر فقط نفرینشون کردم که تو را با تشخیص اشتباهشون به این روز انداختن .

خداییش بیمارستان خیلی خوبی بود اتاق ها و کل بخش به حدی تمیز بود که آدم لذت می برد ملحفه و پتو هر چقدر می خواستی در اختیارت بود . یخچال ، تی وی و سرویس بهداشتی مجزا برای هر اتاق لوزام پزشکی ضروری در صورت لزوم برای هر وعده غذا سؤال میکردن که چی می خورم برای تو هم انواع پوره ها را می اوردن که خوب اصلا لب نمی زدی بخش به حدی ساکت بود که اصلا احساس نمی کردی بیمارستان و تو هم اونجا اصلا گریه نکردی و بهوونه نگرفتی و هر وقت خوابت میومد راحت می خوابیدی 24 ساعت تمام بهت سرم وصل بود تا آب بدنت تأمین بشه روز دوم سرمت قطع کردن تا وضعیتت بدون سرم مشخص بشه خدا را شکر مشکلی پیش نیومد و دکتر مرخصت کرد تمام این مدت زن عمو و اشرف پیشمون بود بابایی که باید میرفت سر کار پسر زن عمو مجتبی مرتب بهمون سر می زد و کمکمون می کرد خدا حفظش کنه خیلی پسر خوبیه ایشالا یه زن خوب مثل خودش گیرش بیاد هزینه ی بیمارستان فقط شد 200 تومن یعنی مفت حتی اگه یه میلیون تومن هم می شد به خاطر تو مهم نبود عزیزم سلامتی تو از هرچیزی برامون مهم تره . 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان پريسا خانوم
29 شهریور 92 23:10
سلام عزيزم تو پرسش و پاسخ گفتي حال پسرت خوب نيست اينجا هم مطالبتو خوندم. الان وضعيتش چطوره؟خوب شده؟




سلام گلم ممنون آره الان خوبه فقط غذا نمی خوره که نمی دونم چی کار کنم فقط شیرخودم می خوره که برا یه بچه ی 11 ماهه کافی نیست ممنون عزیزم از احوال پرسیت الان وبت دیدم وای که دخملت چه نازه تولدش مبارک ایشالا سالیان سال زیر سایه ی پدر و مادر با تندرستی جشن تولد بگیره به محض این که فرصت کنم میام به وبلاگت با اجازتون لینکتون می کنم دخمل عسلی را از طرف من ببوس .

مامانی باران
9 مهر 92 15:52
خداروشکر که هم یک بیمارستان خوب پیدا شد هم امیرحسین عزیز حالش بهتر شده :-) روی ماهش رو ببوسید


سلام عزیزم ممنون از لطفتون چه دختر نازی داری ماشالا با افتخار به لیست دوستان ما پیوستید باز هم به دیدن ما بیاید خوشحال میشم .
مامانی باران
13 مهر 92 1:42
قربونت برم عزیزم شما لطف داری به نازی و بانمکی پسر شما که نیست ...
بنده هم با افتخار لینک کردم


ممنون خوشحالم که دوستی مثل شما پیدا کردم حضورتون باعث قوت قلب ماست .