و باز هم بیماری
سلام نازنیم روز جمعه بردیمت همایش شیرخوارگان حسینی ولی دو دقیقه هم نایستادی و همش گریه کردی خیلی بی قراری می کردی شبش هم تا صبح چند بار از خواب بیدار شدی فرداش که دیگه کولاک کردی من گذاشتم به حساب دندون در اوردن تا این که تب بی رحم اومد سراغت بدنت شد مثل کوره هر چی استامینفون هر چی شیاف فایده نداشت بازم گفتم از دندونت ولی دیگه دیروز بردمت دکتر گفت گوشات عفونت کردن بمیرم الهی آخه چرا اینقدر تو باید اذیت بشی یعنی تمام مدتی که گریه و ناله می کردی گوشات درد می کرد آخه مامانی از کجا باید می دونست چقدر بده که بچه ها زبون ندارن تا بگن کجاشون درد می کنه چقدر اذیت شدی عزیزم از دیشب آنتی بیوتیک شروع کردیم ولی هنوز بعد از چهار ساعت تبت میره بالا باور کن عزیزم مامانی هم داغونه شبا که تا صبح بالا سرت بیدارم که تبت بالا نره صبح ها هم باید برم سر کلاس حرص بخورم تا ظهر بعد هم خسته و کوفته که میام خونه شما هم که ناز نازی تا شب که بخوابی گریه و زاریت به راه البته بابایی دو روز نرفته سر کار تا مراقبت باشه ولی فردا دیگه باید بره از همه بدتر این که این چند روز تعطیلی را موندگار شدیم تو خونه بابایی بیرون رفتن قدغن کرده حالا تو این آپارتمان یه وجبی که هیچکس هم سراغی از اهالیش نمی گیره من و تو چی کار کیم حداقل روزای قبل دلمون به همون یه ساعت گردش با ماشین خوش بود دیگه این چند روز هم که هر کسی برنامه خاص خودش داره و هیچ کس هم یادی از ما نمی کنه خدا کمک کنه زودتر بگذره و خوب بشی من که از نظر روحی خیل اذیت میشم خود تو هم دوست نداری تو خونه بمونی حالا باید چی کار کنیم .