شیرین ترین درد
سلام عزیز دل مادر امروز جمعست یه هفته دیگه یه سالت تموم میشه فدات بشم یه وقت فکر نکنی مامانی یادش نبوده و الان یادش افتاده نه گلکم من روزهاست به فکر این روزم مگه میشه آدم شیرین ترین و بهترین روز زندگیش فراموش کنه با این که مادرها این روزها درد می شکن و بدنشون زخم بر می داره این روز براشون شیرین ترین روز زندگیشونه . یه درد شیرین و دوست داشتنی که فقط مادرا تجربش می کنن .
قربونت برم روز تولدت درست روز بعد از عاشوراست ما امسال به احترام آقا امام حسین (ع) و طفل شش ماهش برات جشن نمی گیریم و به جاش نذر سلامتیت یه گوسفند جلوی دسته ی عزاداری سر می بریم و گوشتش بین فقرا تقسیم می کنیم شهریور ماه که مریض شدی بابایی این نذر را برات کرد البته اگه نذر هم نبود باز هم جشن نمی گرفتیم ماه محرم خیلی برای ما قابل احترام امیدورام بزرگ تر که شدی عشق به آقا امام حسین (ع) را خودت قلبا درک کنی و فقط مقلد من و بابایی نباشی .
گلکم الان ساعت یازده و تو هنوز خوابی آخه دیشب ساعت 1 و نیم خوابیدی ساعت دو بعداز ظهر می برمت همایش شیرخوارگان حسینی برات لباس هم گرفتیم خیلی قشنگن رنگ سفید خیلی بهت میاد اگه اجازه دادی تنت کنم حتما عکس می گیرم و برات می ذارم چقدر خوبه که این وبلاگ و داری و می تونم خاطرات و همراه عکس برات بذارم .
بذار کمی از اواخر 11 ماهگی برات بگم هنوز نمی تونی خودت جا به جا کنی خیلی سعی می کنی ولی نمی دونم چرا می ترسی از کوچیکی همینطوری بودی از همه چیز می ترسیدی نمی دونم چرا وقتی بلندت می کنم و لبه ی مبل می گیری و می ایستی وقتی دستام رها می کنم با کوچکترین تکونی که بر میداری کلی می ترسی و قلبت مثل قلب یه گنجشک تند تند می زنه بمیرم برات الهی قربون قلب کوچیکت برم نترس مامانی من خودم مثل یه کوه پشت سرت ایستادم و نمی ذارم بیافتی اگه بمیرم هم نمی ذارم کوچکترین اتفاقی برات بیافته پس به دستای مامانی اطمینان کن و شجاع باش .
مامان مهناز می گه تو از سر سبکی آخه تقریبا دندونای جلوت کامل در اوردی دیشب احساس کردم دندون آسیابت نیش زده مبارکت باشه عزیزم می دونم خیلی اذیت میشی چون دندون در اوردن خیلی سخته دیشب هم که برا خواب برده بودمت تو اتاقت کلی با خودت حرف زدی و صداهای جدید و جور وا جور در اوردی خدا کنه زودتر زبون باز کنی من عاشق صداتم آخه صدات خیلی نازه .
عزیزم احتمالا روز دوشنبه ببرمت برا واکسن یک سالگی آخه 24 آبان که جمعست و هفته ی دیگش مدیر اجازه نمی ده که کلاس رها کنم روز دوشنبه ساعت آخر ورزش دارم و نیم ساعت قبلش هم زنگ نماز و اگه یه زنگ قبلش هم مدیر اجازه بده که دیگه عالی میشه البته دوشنبه 4 روز زودتر میشه باید زنگ بزنم بپرسم که اشکال نداشته باشه بمیرم برات از الان غصم شده تا حالا من هیچ کدوم از واکسنات بالا سرت نبودم و بیرون اتاق ایستادم آخه دلش ندارم درد کشیدن و اشکات ببینم .
عزیزم الان بیدار شدی و تو بغلم نشستی قربون تک تک تارهای موهات برم که صورتم نوازش می کنن اگه هزاران بار ببوسمت سیر نمی شم عشق یه مادر به فرزندش قابل بیان نیست عاشقانه می گم تو همه ی دنیای منی عزیزترینم تولدت مبارک .