امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

امیر یل مامان

شیرین ترین درد

1392/8/17 12:19
نویسنده : مامان زینب
662 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مادر امروز جمعست یه هفته دیگه یه سالت تموم میشه فدات بشم یه وقت فکر نکنی مامانی یادش نبوده و الان یادش افتاده نه گلکم من روزهاست به فکر این روزم مگه میشه آدم شیرین ترین و بهترین روز زندگیش فراموش کنه با این که مادرها این روزها درد می شکن و بدنشون زخم بر می داره این روز براشون شیرین ترین روز زندگیشونه . یه درد شیرین و دوست داشتنی که فقط مادرا تجربش می کنن .

قربونت برم روز تولدت درست روز بعد از عاشوراست ما امسال به احترام آقا امام حسین (ع) و طفل شش ماهش برات جشن نمی گیریم و به جاش نذر سلامتیت یه گوسفند جلوی دسته ی عزاداری سر می بریم و گوشتش بین فقرا تقسیم می کنیم شهریور ماه که مریض شدی بابایی این نذر را برات کرد البته اگه نذر هم نبود باز هم جشن نمی گرفتیم ماه محرم خیلی برای ما قابل احترام امیدورام بزرگ تر که شدی عشق به آقا امام حسین (ع) را  خودت قلبا درک کنی و فقط مقلد من و بابایی نباشی .

گلکم الان ساعت یازده و تو هنوز خوابی آخه دیشب ساعت 1 و نیم خوابیدی ساعت دو بعداز ظهر می برمت همایش شیرخوارگان حسینی برات لباس هم گرفتیم خیلی قشنگن رنگ سفید خیلی بهت میاد اگه اجازه دادی تنت کنم حتما عکس می گیرم و برات می ذارم چقدر خوبه که این وبلاگ و داری و می تونم خاطرات و همراه عکس برات بذارم .

بذار کمی از اواخر 11 ماهگی برات بگم هنوز نمی تونی خودت جا به جا کنی خیلی سعی می کنی ولی نمی دونم چرا می ترسی از کوچیکی همینطوری بودی از همه چیز می ترسیدی نمی دونم چرا وقتی بلندت می کنم و لبه ی مبل می گیری و می ایستی وقتی دستام رها می کنم با کوچکترین تکونی که بر میداری کلی می ترسی و قلبت مثل قلب یه گنجشک تند تند می زنه بمیرم برات الهی قربون قلب کوچیکت برم نترس مامانی من خودم مثل یه کوه پشت سرت ایستادم و نمی ذارم بیافتی اگه بمیرم هم نمی ذارم کوچکترین اتفاقی برات بیافته پس به دستای مامانی اطمینان کن و شجاع باش .

مامان مهناز می گه تو از سر سبکی آخه تقریبا دندونای جلوت کامل در اوردی دیشب احساس کردم دندون آسیابت نیش زده  مبارکت باشه عزیزم می دونم خیلی اذیت میشی چون دندون در اوردن خیلی سخته دیشب هم که برا خواب برده بودمت تو اتاقت کلی با خودت حرف زدی و صداهای جدید و جور وا جور در اوردی خدا کنه زودتر زبون باز کنی من عاشق صداتم آخه صدات خیلی نازه .

عزیزم احتمالا روز دوشنبه ببرمت برا واکسن یک سالگی آخه 24 آبان که جمعست و هفته ی دیگش مدیر اجازه نمی ده که کلاس رها کنم روز دوشنبه ساعت آخر ورزش دارم و نیم ساعت قبلش هم زنگ نماز و اگه یه زنگ قبلش هم مدیر اجازه بده که دیگه عالی میشه البته دوشنبه 4 روز زودتر میشه باید زنگ بزنم بپرسم که اشکال نداشته باشه بمیرم برات از الان غصم شده تا حالا من هیچ کدوم از واکسنات بالا سرت نبودم و بیرون اتاق ایستادم آخه دلش ندارم درد کشیدن و اشکات ببینم .

عزیزم الان بیدار شدی و تو بغلم نشستی قربون تک تک تارهای موهات برم که صورتم نوازش می کنن اگه هزاران بار ببوسمت سیر نمی شم عشق یه مادر به فرزندش قابل بیان نیست عاشقانه می گم تو همه ی دنیای منی عزیزترینم تولدت مبارک .

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان آراد و نیکراد
18 آبان 92 0:44
سلام مامانی امیر کوچولو پیشاپیش تولد یکی یک دونه ات مبا رک باشه. صدها سال کنار هم خوش باشید
مامان زینب
پاسخ
ممنون گلم از تبریکت نازنینات از طرف من ببوس
مامان نرگس
18 آبان 92 12:32
عزیز دلم منم الان تولدتو تبریک میگم انشاله به حق این روزها سالیان سال خوب و خوش و سلامت باشی عزیزم .
مامان زینب
پاسخ
ممنون گلم ایشالا شما هم نازگلتون به سلامتی دنیا میاد و زیر سایه پدر و مادر تا چشم به هم بزنی یک سالش میشه .
خاله حدیثه
18 آبان 92 12:46
سلام عزیزم اولا تبریک میگم پیشاپیش تولد امیر جونو و ثانیا تبریک میگم به خاطر این تصمیم قشنگی که گرفتی . امیدوارم خدا به حق طفل 6 ماهه امام حسین امیر جونو همیشه برات سالم و سلامت نگه داره .
مامان زینب
پاسخ
ممنون گلم ایشالا شما هم در پناه آقا امام حسین (ع)سالم و سلامت باشید .
مامان گلی
19 آبان 92 1:34
مامانی مهربون سلام. این عکسهای امیرجون چقدر نازه.ماشالاه خودش یپارچه آقاست.فداش بشم دوست داشتیه.اسپند فراموش نشه.الهی چه زود گذشت.پسرمون 1 ساله داره میشه.ایشالاه جشن 120 سالگی.خوب راست میگی تو محرمکه نمیشه.ایشالاه سال بعدبرای واکسن هم نگران نباش.خدا کمکش میکنه.پس هنوز پسرطلا خودش وای نمیایسته.درعوض نی نی های من خیلی نترسن.البته خودشون یاد گرفتن با احتیاط از بلندی پایین بیاین.طاها برا چند ثانیه وای میسته.هرکاری رو ازهم یاد میگیرن.اینم از مزایای دوتا بچه در یه مکانه
مامان زینب
پاسخ
ممنون عزیزم شما لطف داری به نازی بچه های شما که نیست آره واقعا دوقلوها خیلی چیزها را از هم یاد می گیرند و این خیلی خوبه طفلی پسر من که تا الان یه بچه هم بازی نداشته نازنینات خیلی دوسشون دارم از طرف من ببوسشون .
مامانِ عسل
20 آبان 92 14:45
روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه! نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه! این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار، پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه! باغبانی ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا، به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه! شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار، دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه! جان من برخیِ " آن مرد " که در شط فرات، تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه! هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین، ای دمش گرم!! سرش رفت، ولی قولش نه!
مامان زینب
پاسخ
ممنون عزیزم واقعا زیبا نوشتی .