امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

امیر یل مامان

ختنه

1392/6/10 1:41
نویسنده : مامان زینب
1,698 بازدید
اشتراک گذاری

یه نفر به مامان مهناز گفه بود اگر ختنت کنیم راحت تر ادرار می کنی

 

هر چند بابا مشتی به سختی مخالف بود بالأخره من زورم رسید و

 

بابایی را مجبور کردم ببریم پیش متخصص اولولوژی معاینت کرد و گفت

 

باید ختنه بشی همین فردا بیاریدش تا ختنش کنم ما هم دیگه گفتیم

 

آخرش که چی گردنمونه بعد از اونجا رفتیم پیش فوق تخصص گوارش

 

کودکان البته قبلا هم یه بار رفته بودیم بعد از معاینه ی روده هایت یه

 

جور کپسول کرمی رنگ برات تجویز کرد فکر کنم به خاطر حرکت زیاد

 

روده هات بود با بدبختی قرص را گیر اوردیم بابایی یه داروخانه رفت یه

 

بسته بهش داده بود وقتی بردیم نشون دکتر دادیم گفت این چیه حتی

 

مشابهش هم نیست بابایی هم عصبانی شد عصبانی رفت سراغ مرده

 

گفت آدم حسابی این چیه به من دادی حالا اگه من داده بودم به بچه

 

چه بلایی سر بچم میومد اون آدم عوضی گفت آقا بیا پولش بدم بابایی

 

هم بیش تر عصبانی شد با صدای بلند جلو همه ضایعش کرد وگفت

 

من پول می خوام چی کار این آقا دارو اشتباهی میده به مردم

 

حسابی ترسیده بود استرسحقش بودبالأخره دارو را پیدا کردیم و اومدیم

 

خونه شب ساعت 9 بود که دیدیم گوشی بابایی زنگ خورد خانم دکتر

 

بود گفت چرا دارو را نیاوردید نشونم بدید بابایی گفت شما دیگه رفته

 

بودید مشخصات دارو را بهش دادیم گفت خودشه پودر داخل کپسول را

 

خالی کنید و به چهار قسمت تقسیم کنید و هر دفعه یه قسمت را با

 

آب قاطی کنید بهش بدید تو کوتاه مدت تأثیرش خوب بود دستش درد

 

نکنه اونروز هم که رفتیم پیشت گفت پوشکت باز کنم منم باز کردم تا

 

 

اومد بپرسه ادرار کردنت چطوره یه آبشاری راه انداختی که بیا و بین

 

بیچاره یکمی ریخت رو مانتوش ولی اون دانشجوش که کنارش بود جا

 

خالی داد حالا تو همیشه کلی زور می زدی واسه ادرار اونجا با یه

 

حرکت انجام دادی کف مطب کلا شسته شد قهقهه . من اونروز تصمیم

 

گرفته بودم برگشتنی یه کم ماهی تازه بگیریم و کباب کنیم از بس

 

غذای تکراری خورده بودم ولی همونجا دکتر مرحمت فرمودن که ماهی

 

هم نخورم و حال مامانی گرفته شد . فردای اونروز بردیم ختنت کنیم

 

شبش اصلا نخوابیدی و دوباره اشک مامانی را در اوردی گریهفرداش هم

 

زن عمو اومد تا با هم بریم جای خیلی بدی بود یه کلینیک عهد رضا

 

شاه را برا جراحی سرپایی گذاشته بودن هوا هم خیلی سرد بود

 

منشی دیوونه می گفت تو راهرو لباسات بکنیم بدیمت داخل ولی من

 

قبول نکردم ولی اجازه نداد بریم داخل همونجا پشت در لباسات

 

دراوردیم و وقتی رفتی داخل  گریه را شروع کردم گریهو گفتم اصلا     

 

نمی خوام بچم ختنه کنید بدید ببرمش ولی هیچکس به حرفم گوش

 

نداد جالب این که یکی از مادرا اونجا که دید من خیلی احساساتی

 

شدم خواست کم نیاره و اون هم گریه کرد خجالتخدا را شکر من اینقدر

 

 

مشغول اشک ریختن بودم صدای جیغت نشنیدم وقتی اوردنت بیرون از

 

بس گریه کرده بودی چشمات باز نمی شد بمیرم برات آخه تو فقط 39

 

روزت بود هیچ جوری گریت بند نمیومد خونه هم از بس گریه کردی

 

جای ختنت خونریزی و ورم کرد اونروز تا شب نخوابیدی ولی شب از

 

شدت خستگی تا صبح بیدار نشدی حتی شیر بخوری جیگر مامان اون

 

روزا با اون جثه ی کوچولو و نحیفت خیلی اذیت شدی فقط خدا را

 

شکر می کنم که اونروزا تموم شدن ولی سرمای سختی که به خاطر

 

ختنه خوردی تا یک ماه اثرات خودش را داشت بعد از اون هم دوباره

 

دکتر برا رفلاکست قرص امپرازول با یه جور شربت خارجی داد دونه

 

های امپرازول را خالی می کردیم چهل تا دونه همراه آب بهت      

 

می دادیم طفلکی مامان   نمی دونی تو همون دو سه ماهگی چقدر

 

دارو و پماد داشتی قربونت برم که کلکسیون درد بودی آخه مجاری

 

اشکت هم بسته بود و چشمات چنان قی می کرد که باز نمی شد

 

دیگه اینقدر چشمات پاک میکردم که کبود می شدن دیگه از اگزما و

 

حساسیتت چیزی نگم بهتره صورت و بدنت دونه می ریخت طبق طبق

 

آخه چرا اینجوری شدی مامانی که تو دوران بارداری بهترین غذا ها را

 

خورد و کاملترین استراحت داشت فدای سرت گلکم  باز هم خدا را

 

شکر که تموم شد. اوه 


خیر باشه مامانی چرا دامن پوشیدی    

خودم نمی دونم برا چی منتظرم بابایی از سر کار بیاد ازش بپرسم این مامانی که جواب درست و حسابی به آدم نمی ده   

خودم بهت می گم قربونت برم مبارکت باشه ختنه شدی

ای مامانی بی عاطفه می گم چرا درد دارم اگه دستم به سرت نرسه موهات می کشم

عصبانی نشو قربونت برم دردش بیش تر می شه زود خوب می شی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)