امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

امیر یل مامان

بازگشت

1394/4/2 1:17
نویسنده : مامان زینب
3,368 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان

خیلی وقته که چیزی برات ننوشتم نه این که تو زندگیمون چیزی برای نوشتن نداشته باشیم ، نه از روی تنبلی یا نه به خاطر نداشتن وقت .

فقط به خاطر نداشتن دل و دماغ گاهی زندگی به آدم انگیزه ی زندگی کردن نمی ده یه روزایی تو زندگی ما آدم بزرگا هست که خیلی دلمون می گیره اگه باز هم خودمون بودیم هر جوری هست تحمل می کردیم ولی وقتی پای کوچولوهای نازی مثل شما وسط باشه همه چیز تغییر می کنه نمی دونم دوست ندارم در موردش حرف بزنم ولی کمی برات توضیح می دم ایشالا وقتی بزرگ شدی و این وبلاگ وجود داشت و شما خوندیش و مامانی عمری داشت کامل برات می گم .

دقیقا همون هفته ای که تصمیم گرفتم بعد از ماه صفر برات جشن تولد بگیرم متوجه شدیم شما مشکلی داری و رفتیم پیش یه دکتر اصفهان ولی حرفاش خیلی داغونمون کرد جوری که من و بابایی تا خود خونه اشک می ریختیم و شما هم تو خواب ناز بودی اون هفته از بس حالمون بد بود با این که تدارک دیده بودیم جشن تولدت را کنسل کردیم تا هفته ی بعد که دوباره رفتیم به سراغ یه دکتری که خیلی تعریفش شنیده بودیم اونجا که رفتیم دوباره همون حرفا را شنیدیم ولی چاره ای نبود و باید می پذرفتیم ولی انجام آزمایشایی را که دکتر برات نوشته بود برامون خیلی سخت بود آخه باید داروی خواب آور می خوردی وقتی اون لحظه یادم میاد قلبم درد می گیره از بس تو مطب دکتر گریه کرده بودم همه ی مریضای دیگه هم اشکشون در اومده بود آخه هیچ کس باور نمی کرد شما مریض باشی همه با تعجب نگاه می کردند ماشالا یه پسر خوشگل و شیطون وقتی تو خواب از داخل اتاق اوردمت بیرون تا بدمت بغل بابایی و برم جواب را نشون دکتر بدم چشمام از شدت گریه جایی را نمی دید و همه مات نگام می کردند که این اشکا از کجا سرازیر می شه فقط یه مادر می تونه حس و حالم را بفهمه چون منشی دکتر با اون همه آرایش و ناخن مصنوعی عین یه تیکه سنگ نگام می کرد و تازه ازم انتظار لبخند هم داشت نمی دونم شاید از بس عین ماها دیدن دیگه براشون عادی شده خدا را شکر جواب آزمایش ها همه خوب بودن دکتر از همون موقع داروهات شروع کرد و خدا را هزاران بار شکر الان خیلی خوبی و دکتر گفته اگه همینطور پیشرفت کنی دیگه اسم اون بیماری را نمی شه رو شما گذاشت شاید فقط یه واکنش بوده همین فقط این را بدون که من و بابایی یک لحظه هم ازت غافل نمی شیم اونقدر مواظبت هستیم که داریم این غول را خیلی زود شکست می دیم چیزی که دکتر می گفت شاید سال ها طول بکشه .

بعد از برگشت به خانه با این که اصلا حال خوبی نداشتیم ولی هر طوری بود برات جشن تولد گرفتیم با این که اصلا اون جوری که دوست داشتم نشد ولی اشکالی نداره مهم تر از هر چیز سلامتی شماست نفس مامان  از بس که با دیدن عکسای جشن تولدت دلم پر از غصه می شد شما هم انگار این موضوع را فهمیدی لطف کردی و همه ی عکسا را از روی دوربین پاک کردی این دو سه تا عکس هم روی گوشی خاله بود که زیاد هم جالب نیستن از روزی که دست راست و چپت را شناختی دیگه نمی ذاری ازت عکس بگیرم تا می بینی دوربین یا گوشی دستمه و می خوام ازت عکس بگیرم سریع از دستم می گیری و خودت شروع به عکاسی می کنی یه عالمه عکسای بامزه از صورت و خودت و خونه گرفتی که بعضی هاشون نگه داشتم یه عالمه عکس هم از دماغت گرفتی چون لنز دوربین و می چسبونی به دماغت و وقتی دوربین فلاش می زنه کلی ذوق می کنی مگه این که حواست نباشه ازت عکس بگیرم در ادامه چند تا عکس برات می ذارم .

http://zibasazeaisan.blogfa.com/

اینم کیک تولد نازترین پسر دنیا به خاطر علاقه ای که به این پرندگان داره هر چی گشتم نتونستم برات لباس انگری بردز پیدا کنم حتی تو سایت های بازاری هم نبود ولی بعد از عید کلی تو بازار دیدم و دمق شدم .

 

خیلی ناراحت شدم که برا تولدت نرفتیم آتلیه چون شما به هیچ وجه حاضر نیستی که بیای آتلیه ازت عکس بگیریم نه این که نیای یک جا بند نمی شی همش داری وسایل اطرافت و بررسی می کنی تا ازشون سر در بیاری حالا موندم  با چه ترفندی ببرمت آتلیه آخرین عکس آتلیمون مربوط به پارسال فروردین که برا عروسی خاله صفورا رفتیم که سه نفری و نمی شه گذاشتش .

از وقتی که به خاطر اعتیاد شما به تکنولوژی مامانی و بابایی گوشی های هوشمند را کنار گذاشتن شما از هر فرصتی برای استفاده از گوشی های دیگران بهره می بری و با همون مهارت سابق باهاشون کار می کنی عجب دور و زمونه ای شده .

نمی دونم این عکس را چه جوری ازت گرفتن ولی دوسش دارم انگار که پسرم در مرکز عالمه جالبه .

 

و در پایان شام هم جوجه کباب داشتیم به همراه ژله و دوغ و نوشابه و سالاد و صد البته تنقلات و میوه چون شما همه ی عکس ها را پاک کردی چیزی ندارم بذارم البته می تونم از روی فیلم عکس بگیرم ولی کو حوصله  برای تولدت دو سالگیت کلی هم هدیه گرفتی که هم نقدی بود هم لباس و اسباب بازی که توی پست لاکی خان برات می ذارمشون قربونت برم الهی ایشالا جشن دامادیت .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)