امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

امیر یل مامان

این روزهای عسل پسر

1392/9/28 16:27
نویسنده : مامان زینب
1,317 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم می دونم خیلی دارم دیر به دیر برات آپ می کنم ولی باور کن فرصتی پیش نمیاد حالا می گم چرا .

یه هفته بعد از یک سالگیت یه دفعه همه چیز تغییر کرد خیلی بی قرار شدی و خوابت از نصف کم تر شد شبا تا صبح گریه می کردی و حاضر نبودی بخوابی دوباره شکمون رفت به گوشات باز بردیمت دکتر معاینه کرد گفت گوشات خوب شدن و مشکلی ندارن ولی این دفعه معدت بود که اذیتت می کرد دچار رفلاکس شده بودی و معده درد نمی ذاشته که بخوابی بمیرم الهی حالا می فهمم چرا اینقدر آب زیاد می خوردی دکتر می گفت از پرخوریه ولی اشتباه می کنه چون تو به زور چند تا قاشق غذا می خوری من می دونم از سیفیکسیم که به خاطر عفونت گوشات مصرف کردی کوچولو هم که بودی به خاطر خنت سیفیکسیم خوردی و دیگه نخوابیدی دکتر فوق تخصص گوارش گفت به خاطر سیفیکسیم ولی ما متوجه نشدیم که به این دارو حساسیت داری و نباید مصرف کنی مامان و بابایی را ببخش نازنینم حالا خوابت کمی بهتر شده ولی هنوز شبا تا صبح هر نیم ساعت یه بار بیدار می شی و گریه می کنی البته فکر نکنم ربطی به معدت داشته باشه چون داروهات مرتب دادم رانیتیدین و دایمیتیکون دیگه عقلم به جایی قد نمی ده آخه دیگه عقلی واسم نمونده شبا که تا صبح با تو بیدارم صبح می رم سر کار با کلی بچه تا ظهر سر و کله می زنم ظهر که میام خونه به حدی خسته ام که حتی نای حرف زدن هم ندارم بعضی روزا تا میام پوشکت عوض کنم و لباسای کثیفی را که به لطف مامان مهناز غرق در غذا هستند را از تنت در بیارم دست و صورتت بشورم کمی با هم تاتی بریم و شما بازی کنی ساعت 3 یا 4 میشه و من از شدت گرسنگی فشارم می افته و بدنم شروع به لرزیدن می کنه تازه اون موقع شما می خوای بخوابی و تا نیم ساعت این می می بدبخت و تو دهنت نگه میداری وقتی از جام بلند می شم دیگه چشمام سیاهی میره بعدشم که از اتاق میام بیرون بعضی روزها تازه لباسای کارم عوض می کنم دیگه از شدت گرسنگی همون جا سر قابلمه روی گاز تند و تند غذا را می ذارم دهنم و بعدشم معده درد می گیرم می بینی و حال و روزم مادر یکمی که جون می گیرم و چشمام باز میشه تازه اوضاع خونه را می بینم خونه که مثل بازار شام می مونه آشپز خونه هم به لطف مامان مهناز پر از ظرف نشسته و لک های غذاست که همه جا دیده می شه میام می شینم و چند لحظه مات دور و برم نگاه می کنم تا میام به نتیجه برسم که بلند شم خونه را تمییز کنم یا به کارای مدرسه برسم شما بیدار می شی به همین راحتی اونوقت من می مونم این زندگی که انگار مثل سی دی های تو هر روز تکرار می شه کلی فرم رو دستم مونده که باید پر کنم کارهای مدرسه بیداد می که دیگه گذشت اون موقع ها که معلم یه دفتر می گرفت دستش و چار تا نمره می ذاشت توش حالا برا لحظه به لحظه ی دانش آموز باید فرم پر کنی برا هر کدوم ده دوازده تا فرم دارم که هنوز پرشون نکردم واقعا موندم حیرون چی کار کنم چند روز پیش بدنت دونه های ریز قرمز ریخت که گفتن سرخچست بدنت به واکسن یک سالگی واکنش نشون داده البته خدا را شکر شدید نیست ولی خیلی بی حوصله و کسلت کرده اصلا به اطرافت توجه نمی کنه باهات بازی می کنم خوشت نمیاد و دوست داری بغلت کنم از تو خونه موندن خسته شدی بیرون هم که میریم همش آویزون منی و اصلا آروم نمی گیری .

همه ی این اذیتا و خستگیا فدای سرت عزیزم یه خندیدن تو برام یه دنیا می ارزه وقتی بعد از کلی غر زدن و گریه کردن می خندی تمام خستگی ها فراموشم می شه بعد از درد و دل  بذار کمی از تغییر و تحولات یک سالگیت بگم یه دست و هورای بلند چون پسرم به خودش یه تکونی داده و چهار دست و پا میره         

البته قبلش هم می تونستی بری ولی اصلا تمایلی نشون نمیدادی چون حرکت در اغوش مادر براش شیرین تره الان هم زیاد خودت خسته نمی کنی و ترجیح می دی دستور بدی تا بابایی و مامانی برات انجام بدنقهقهه یه دنیا تبریک و شادباش چون پسرم خودش بلند می شه و می شینه اولین بار که خوابوندمت و شیشه آب میوه را دادم دستت اومدم دیدم نشستی از تعجب چشمام 4 تا شد تعجب

خیلی ذوقیدمنیشخند بالاخره یه سالگی نباید بی تأثیر باشه یه کار خیلی بامزه انجام میدی مثلا هر وقت کاری را که مد نظرت و خودت نمی تونی انجام بدی دست من یا بابایی را می گیری و ازمون می خوای اون کار را برات انجام بدیم مثلا اگه کلیپ موبایل مورد علاقت نباشه انگشت مامانی را میگیری می ذاری روی موبایل که برات عوضش کنم یا تاتی کنان     می ری کنار لباسشویی ودست من می ذاری رو لباسشویی یعنی این که برات روشنش کنم تا چراغاش چشمک بزنن قربونت برم الهی چرا چون خودت یاد گرفتی دستگاه سی دی را روشن و خاموش می کنی یا سی دی را می گیری دستت می دی به مامانی یعنی برام بذارش یا وقتی آهنگ موبایل تموم می شه دوباره خودت دکمه ی وسطش فشار می دی تا شروع بشه به خصوص با گوشی لمسی بابا به حدی ماهرانه آهنگا را عوض می کنی که آدم مات می مونه امیدوارم یه روزی تو تکنولوژی برا خودت کسی بشی من که خیلی دوست دارم با تکنولوژی و فناوری روز دنیا همگام باشی .

کلی عکس جدید ازت تو گوشیم دارم ولی هر چی می گردم فیش گوشیم پیدا نمی کنم که بریزم رو سیستم و برات آپلود کنم ولی چند تا عکس از کوچیکیات دارم که دوست داشتم بزارمشون فعلا اینا را می ذارم تا بعد سر فرصت عکس جدیدا را آپلود کنم .

و در پایان این قلب زیبا تقدیم به تو نازنینم امیدورام همیشه قلبت از جنس طلا باشه .

 

 

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

 

 جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

 

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

 


 

 

عزیزکم قربون شکل ماهت برم ولنتاین بوسه شکلک ها

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

مادر
17 آذر 92 22:26
سلام مهربون آرزو میکنم امیرحسین خان سعادتمند وعاقبت به خیر بشه
مامان زینب
پاسخ
سلام گلم ممنون از دعای خیرتون
مامانِ عسل
18 آذر 92 14:06
تلنگر کوچکی است باران ، وقتی فراموش می کنیم آسمان کجاست !!!
مامان زینب
پاسخ
امیدوارم زندگیتون مثل بارون زیبا و دل انگیز باشه .
مامانِ عسل
18 آذر 92 14:07
چه افکت های خوشگلی گذاشتین. اونی که روی چوبه خیلی ناز شده
مامان زینب
پاسخ
نظر لطفتون چشماتون قشنگ می بینه
خاله حدیثه
19 آذر 92 14:50
خدا قوت مامان زینب واقعا خسته نباشی .
مامان زینب
پاسخ
قربونت عزیزم ممنون نازنین .
نرگس
20 آذر 92 11:20
عزیز دلم که دیگه داره واسه خودش اقایی میشه که نگو زینب جون خیلی خسته میشی ولی لبخند امیر جون به دنیایی می ارزه قربونش برم من
مامان زینب
پاسخ
ممنون گلم چطوری عزیزم شرمنده که فرصت نمی شه سر بزنم خیلی دلم می خواد به همه ی دوستانم سر بزنم ولی امیر که نمی ذاره ولی همین که می بینم بعضی از دوستان لطف دارن و سر می زنن کلی خوشحال می شم ایشالا به زودی تولد فرشته کوچولومون .
مریم مامان دونه برفی
25 آذر 92 11:55
سلام گلم . خسته نباشید واقعا کاربیرون با بچه داری و خونه داری خیلی سخته ولی شیرین زبونیهاو بزرگ شدنهاو یه لبخند بچه می ارزه به همه اون خستگیها . امیدوارم همیشه خوش وسلامت باشید عزیزم. با پست « اولین های امیرعلی » آپم تشریف بیارید.
مامان زینب
پاسخ
ممنون عزیزم آره خیلی سخته ولی می گذره همچنین شما نازنین همیشه سلامت باشید .
مامان احسان
25 آذر 92 23:22
خسته نباشی عزیزم خیلی سرت شلوغه کاش بودم یه خورده تو کارای مدرسه بهت کمک میکردم آخه خیلی دوست داشتم معلم یا مربی مهد بشمامیر جون ببوسش
مامان زینب
پاسخ
ممنون گلم ابشالا یه روزی به اون چیزی که دوست داری برسی مربی شدن غیر ممکن نیست چند تا دوره ببینی می تونی .
مامان گلی
28 آذر 92 17:12
سلام مامانی مهربون... آخی کل نوشتتو خوندم حالت چهرم یجوری شد.البته از اون قسمت خستگیهاتخستگی خودم یادم رفت.ایشالاه تو یه پست میخوام از یه شبانه روزم با دوقلوها و کارها و خستگی هام بنویسماونم برا اینکه اون نوشته یادآوریم کنه تا ابد،که چه مشقت هایی کشیدم تا فرشته هام رو بزرگ کردمخوب سر کار رفتن و بچه داری واقعا سخته.من که تنم میلرزه.ولی تا ابد که نمیشه تو خونه موند.بهرحال خسته نباشی عزیزمیعنی امیر جون تازه حرکت هاشو تند کرده.باید یروز بیاریش پیش بچه های منتا راه و رسم فرز راه رفتنو بیاموزهدوست دارم
مامان زینب
پاسخ
ممنون گلم آره یکمی از خستگی هات بنویس تا ما یه قلوها ابنقدر آه و ناله نکنیم اگه می تونستم حتما می اومدم خدا را چه دیدی شاید یه روز همدیگرو ببینیم
مامان الینا
1 دی 92 17:05
ماشاالله عجب گل پسری خدا حفظش کنه ممنون عزیزم که به ما سرزدی راستی شما از بهار مامان برسام خبر داری؟؟؟چرا دیگه نمیاد؟؟؟عزیزم اگر مایل به تبادل لینک بودی خبرم کن
مامان زینب
پاسخ
نظز لطفتون عزیزم من از بهارجون هیچ خبری ندارم و خیلی هم نگرانشون هستم خیلی هم از دوستانش پرس و جو کردم کسی خبر نداشت خوشحال می شم گلم باعث افتخار من شما جزء دوستانم باشید