امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

امیر یل مامان

چند روز گذشته

1392/8/4 18:12
نویسنده : مامان زینب
487 بازدید
اشتراک گذاری

 

قلبسلام گل مامان امروز جمعست هفته ی قبل عید قربان بود مامانی سه روز پیشت بود شما هم از فرصت استفاده کردی و تلافی این دو هفته ای را که می رفتم سر کار در اوردی حتی نتونستم یه پست تبریک بذارم دیروز هم که عید غدیر بود .همه ی عیدات مبارک باشه عزیزم نازنینم عسل پسرم ماچ

راستی دیروز خاله نرگس عقد کرد خاله نرگس کیه ؟ خوب همکار و دوست مامانی که سه سال بازفت بودیم و با هم زندگی می کردیم چه روزایی داشتیم اون روزا فکر می کردیم سخت تر از این دیگه نمی شه آخه دور از خانواده تو یه روستای دور افتاده اون هم کل هفته ولی حالا که فکرش می کنم زیاد هم سخت نبود و شیرینی خودش داشت یه حالتی مثل سربازی واسه پسرا اگه بخوام خاطرات اون روزا را بنویسم خودش یه وبلاگ جدا می خواد منم که همین وبلاگ گل پسرم آپ کنم شاهکار کردم کلی هم عکس از اون روزا از خودمون و شاگردای روستا دارم .


خاله نرگس مبارکت باشه از همین جا می بوسیمت ماچو به شما و داماد خوشبخت یه فرشته نصیبش شده تبریک می گیم .

smile смайлики смайлы      

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

ناز نازی من یه مدت عادت کردی روزا تا ظهر می خوابی دم غروبی هم یه چرت می زنی اون وقت شبا تا ساعت 2 یا 3 بیداری حالا فکرش بکن مامانی هم باید ساعت 6 و نیم بیدار بشه بره سر کار ناراحتاشکالی نداره فقط شب اول که این کار کردی خیلی برام سخت حالا دیگه عادت کردم شاگردامم عادت کردن خمیازه های من سر کلاس بشمرن به قول یکی از شاگردام خانم درکت می کنم ما هم بچه کوچیک داریم شبا گریه می کنه نمی ذاره بخوابیم بعضی وقتا می گم خوش به حال اونایی که خونه دارن همه کارشون به موقع انجام می دن غذا پختن آرایشگاه رفتن خرید کردن مهمونی رفتن هر چند همون موقعش هم که مرخصی بودم شما اجازه نمی دادی هیچ کدوم از این کارا را درست انجام بدم .

حالا بذار یکمی از خودت بگم بالاخره تصمیم گرفتی یه تکونی به خودت بدی یعنی چی ؟ یعنی این که از دیشب تا حالا دست می زنی smile смайлики смайлыو ذوق می کنی دیشب هم به شوق سینی چایی کمی سینه خیز رفتی خودمونیم ها دیشب کلی کار انجام دادی آخه دیشب شیفت شب بودی و ساعت 2 خوابیدی وقتی باهات بای بای می کنیم فقط دستت بالا میاری البته این جوری هم نیست که تو هیچ کاری بلد نباشی مثلا از چهار ماهگی خیلی قشنگ و کامل چرخای ماشینات یا هر چیز گردی را تاب میدی و می چرخونی اونم با یه انگشت بابا حامد برات یه کره ی جغرافیا خریده که همش تابش میدی از دو ماه پیش گوشی تلفن موبایل یا آیفن که دستت می گیری می ذاری رو گوشت به زبون خودت یه چیزایی می گی وقتی هم با گوشی برات آهنگ می ذاریم خودت آهنگ را با دکمه ی نکست عوض می کنی حتی با گوشی لمسی بابا داخل روروک که باشی میری جلوی تی وی دکمه ی روشن دی وی دی را می زنی و روشنش می کنی اگه سی دی توش باشه شروع می کنه به خوندن اونوقت نگاه صفحه ی تی وی می کنی اگه ببینی صدای عمو پورنگ میاد ولی خودش نیست نگاه من می کنی یعنی بیا بزن تا عمو پورنگ بیاد   ماشین لباسشویی را هم خیلی دوست داری تا می چرخه خوشت میاد ولی همین که صدای پر شدن آبش بلند میشه می ترسی و گریه می کنی یاد گرفتی تزئینی های یخچال می کنی می چسبونی دیروز گوشیم دستت بود دیدم همش می زنیش به یخچال فهمیدم می خوای بچسبونیش به یخچال قربونت برم که باهوشی .

یه چند تا کلمه را هم یاد گرفتی بابا و مامان و می می را کامل می گی کلمه ی آگا را هم در مورد خیلی چیزها به کار می بری با لبات صدای بوس کردن در میاری ولی هنوز بلد نیستی کسی را بوس کنی راستی با روروک چنان می دوی که آدم می ترسه خیلی هم با مزه دنده عقب میری آخه قربونت برم خودت راه بری راحت تر نیست تا بخوای روروک به این بزرگی را دنبال خودت بکشی خیلی هم خوشت میاد یه چیزی را هول بدی یا در یه جایی را باز کنی گوشی آیفون را خودت به راحتی بر می داری وقتی صفحش روشن می شه می خندی راستی با مامانی هم قایم موشک بازی می کنی مامانی قایم میشه تو میای پیداش می کنی اونوقت از شدت ذوق جیغ می زنی جدیدا سی دی المو را برات می ذارم یه کمی نگاه می کنی

ولی سی دی های بیبی انیشتین که تو شهریور برات خریدم اصلا دوست نداری نمی دونم چرا گفتن این سی دی ها از سه ماهگی مال بچه هاست یعنی بچه های اونا به حدی باهوشن که تو سه ماهگی این سی دی ها را نگاه می کنن هنوز یه سالت نشده یه کیف پر از سی دی داری البته شاهکار نیستا ولی چون می رم سر کار مجبورم یه جوری سرگرمت کنم ایشالا وقتی راه افتادی دیگه نمی ذارمت پا تی و ی خودم باهات بازی می کنم بابایی برای جشن دندونیت یه تاب برات خریده بود که دیروز وصلش کردیم ولی طبق معمول که شما خیلی کم از یه چیزی خوشت میاد فقط دو دقیقه توش نشستی و دیگه حاضر نیستی توش بشینی ولی در عوض عشق کامپیوتری اگه چشمت بهش افتاد باید بیارمت پاش بشینی تو بغلم روشنش کنم یکمی نگاه کنی تا رضایت بدی تا خاموشش کنم راستی دیروز هم رفتیم چند تا تیکه لباس زمستونی برات خریدیم که همون چند تا تیکه شد 170 تومن حالا بعد عکساشون می گیرم می ذارم برات .

ولی با همه ی این اوصاف مامانی خیلی ناراحته دل شکسته چون همش احساس می کنم که برات وقت کم می ذارم چون وقتی از سر کار میام چون شما خوابت کردی و سر حالی دوست داری بازی کنی ولی مامانی خسته و داغون از بی خوابی شب قبل از سر کار میاد دلش می خواد یه چرت بزنه حتی اندازه ی یه ده دقیقه ولی خوب شما که اجازه نمی دی اگه یه وقت عزیزم مامانی بی حاله و حتی حال حرف زدن باهات نداره باید ببخشی ایشالا بزرگ تر که شدی جبران می کنم قربونت برم الهی یه بوس بده Valentine kissوای آخه تو چقدر خوشمزه ای.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامانی باران
5 آبان 92 0:01
عزیزم ماشاءالله به این گل پسر باهوش ... مامانی حسابی خسته نباشی بنده هم اساساً همدرد هستم البته من کار شرکت رو توی خونه انجام میدم و اینترنتی میفرستم ولی دیگه یه لحظه هم استراحت ندارم باران هم این روزها دقیقا مثل چسب شده یعنی جاروکشی و هر کار دیگه ای رو باید یه دستی انجام بدم چون دختری بغل هستند و رضایت نمیدن و از این طرف کار شرکت هم که شوخی نداره... خلاصه خیلی برات دعا میکنم که انرژی مضاعف داشته باشی و همیشه به قند عسلت برسی و شاد باشید


شما هم خسته نباشی گلم واقعا بچه داری کارمندی هم زمان خیلی سخته واقعا خدا به مادرا کمک می کنه وگرنه هزار باره کم می اوردم منم دعا گو هستم شادی هم مهمون هر لحظه ی شما باشه .
بهار مامانه برسام
6 آبان 92 19:17
گلم منم نامزدی دوستت رو تبریک میگم
انشاالله که خوشبخت بشه
جون دلم عشقم دست میزنه...ای من فدای دست زدنش
تو رو خدا از طرف من بوس بوسیش کن
چقدر کارای این وروجکا مثل همه برسام منم اصلا تاپ دوست نداشت البته الان نمیدونم ولی خوب یادمه دقیقا تویه همین سن امیر جون بود که مامانم براش تاپ گرفت ولی اصلا رضایت نداد بزاریمش تویه تاپ و دو سه بار به زور نشوندیمش و وقتی دیدیم دوست نداره بازش کردیم.
عزیزم خیلی سخته بچه داری خونه داری،همسر داری,و سرکار رفتن و با بچه های مردم سرو کله زدن....الهی فدات شم میدونم چقدر برات سخته از اون طرف هم میخوای از هیچی کم نذاری بیشتر به خودت فشار میاد
گلم کاش میتونستی تا سه چهارسالگی امیر جون کار رو تعطیل کنی به خدا برای خودت خیلی بهتره
البته ببخش فضولی میکنم ولی نمیدونی چقدر ناراحت میشم وقتی میبینم چه عذابی میکشی
کاش میشد خستگیت رو به جونم بخرم تا تو یه کم آسوده باشی.........
روی ماهت رو میبوسم ماه مهربونم


خدا نکنه گلم هیچوقت خستگی به سراغت بیاد ایشالا همیشه سالم و سرحال و پر انرژی باشی و برسام ناز ما هم لذت ببره از همچین مادری که خدا بهش داده مادر که نه فرشته آره امروز داشتم به بچه هایی که با مامانشون از مدرسه می رفتن خونه نگاه می کردم بعد یهو دلم گرفت با خودم گفتم الان که امیر کوچیک و به من احتیاج داره پیشش نیستم حتما روزی هم که از مدرسه تعطیل شد یه آدم غریبه با سرویس باید بره دنبالش باید یه فکری بکنم عزیزم اینطوری نمیشه ممنون گلم که به فکر من و امیر حسین هستی ایشالا جواب خوبی هات از خدا بگیری مواظب خودت نازنین پسرم باش فذاتون بشم .