امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

امیر یل مامان

داره سخت می گذره

1392/7/14 0:27
نویسنده : مامان زینب
476 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر عزیزم ازم گلایه نکن چرا اینقدر دیر میام باور کن بعضی وقتا به حدی وقت کم میارم که آرزو می کنم به جای 24 ساعت 28 ساعت داشتیم از این چند روز برات بگم که روز اول مهر شما که هیچوقت سابقه نداشت اون موقع روز بیدار بشی ساعت 7 صبح بیدار شدی و چنان گریه ای سر دادی که مامانی نزدیک بود از حال بره انگار فهمید بودی می خوام برم مامان مهناز بغلت کرد و با تی وی مشغولت کرد منم یواشکی از خونه رفتم بیرون و تا خود مدرسه اشکام تو چشمام نگه داشتم تا کسی فکر نکنه دیوونه ام به حدی استرس و دل شوره داشتم که تو مدرسه همه فهمیدن حالم خراب روز اولی که همه شور و شوق دارن من با حال خراب رفتم سر کلاس نمی دونم اون روز چند مرتبه زنگ زدم ولی مامان مهناز همش می گفت آرومی و داری بازی می کنی اون روز از شانس خوب ساعت آخر ورزش داشتم از مدیر اجازه گرفتم اومدم خونه اگه اشتباه نکنم کل مسیر را به حالت دو اومدم خونه و به محض رسیدن بغلت کردم و تو هم چسبیدی به محبوبت و تا تونستی شیر خوردی مامانی هم که اونروز اصلا هیچی نخورده بود ضعف کرد و تقریبا این حکایت هر روز ماست یعنی جنابعالی صبحا بیدار میشی مامانی فرصت نمی کنه صبحانه بخوره و خودش با چند تا استکان چایی و بیسکوییت سر کار نگه میداره حالا جالب این جاست شما پیش مامان مهناز خیلی آرومی و حتی تا من بیام خواب نیمروزت را هم می کنی ولی همین که چشمت به من می افته تا شب که دوباره بخوابی بساط جیگر خوردن داری نمونش همین امشب با کلی مکافات ساعت 10 خوابیدی نیم ساعت بعد بیدار شدی و چنان سیلاب اشکی راه انداختی که بابایی کل خونه را نشونت داد تا رضایت دادی دوباره بخوابی بگذریم ناز نازی ولی دوست دارم کمی از خستگی هام برات بگم 5 ساعت سر و کله زدن با 25 تا دختر پر انرژی و شیطون واقعا صبر ایوب و انرژی مضاعف می خواد وقتی هم می رسم خونه و چشمم به اوضاع خونه می افته فقط سعی می کنم اشکم سرازیر نشه چون جنابعالی و مامان مهناز خونه را تبدیل به بازار شام کردید و من خسته و و دست تنها باید تا دو ساعت جمع کنم و بشورم و جارو بزنم تا خونه کمی حالت عادی پیدا کنه ولی فرداش دوباره همون آش و همون کاسه شبا هم که جنابعالی تا صبح هر نیم ساعت یه بار از خواب بیدار میشی و مامانی دیگه چیزی به اسم خواب یادش نمیاد و جز خاطرات شیرین زندگیش شده واقعا یادش بخیر دختر بودم چقدر می خوابیدم اصلا به خوشخواب بودن معروف بودم حالا به چه روزی افتادم وای همش یاد اون همکارمون تو روستا می افتم که می گفت چون می گذرد غمی نیست باز خودش در جواب می گفت ولی تا بگذرد کمی نیست واقعا نمی دونم 9 ماه می تونم با این وضعیت سر کنم چون یه جورایی داره از وضع خونه زندگیم بدم میاد قالی و کل موکتا که به لطف شما همش آبیاری شده است با این که از 4 ماهگی موقع تعویض پوشکت یه تشک کهنه ی بزرگ زیر پات میندازم ولی تا بازت می کنم یه تابی به خودت میدی سریع آبیاری را شروع می کنی انگار فقط منتظری تا پوشکت باز بشه کل وسیله های خونه را هم که گرد و خاک داره می خوره اگه هر روز هم دستمال بکشم هیچ فایده ای نداره وقتی خونه ی آدم با هزاران متر باغ درخت های میوه ی مختلف فقط چند متر فاصلش باشه چهار طرف خونت هم در حال ساخت و ساز باشن چه انتظاری میشه داشت من که دیگه بی خیال گرد و خاکا شدم مبل سه نفری هم به لطف بابا حامد که بخور سرد شما را گذاشته بود روش یه لک بزرگ بهش افتاده راه پله ها هم که چیزی در موردش نگم بهتره حالا با این اوضاع من حق دارم که ناراضی و گلایه مند باشم فقط دارم روزشماری می کنم که بگذره حالا همه می گن الان که خوبه بذار امیر راه بیافته .... نگران

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

بهار مامانه برسام
14 مهر 92 13:58
الهی برات بمیرم..............
قربونت شم که هم بیرون با بچه های مردم باید کلی سر و کله بزنی و انرژی صرف کنی هم تویه خونه با این وضعیت باید رو به رو بشی....
مامان جونتون نمیتونن نزارن خونه ریخت و پاش نشه؟؟؟؟؟
نمیتونن به شما کمک کنن که شما مجبور نشی انقدر زحمت بکشی
الهی دورت بگردم گلم همیشه عزیز کرده ی خونه ی مادر و پدر و همین میشه ....انگار قانون زندگی اینه
منم مامانم نمیزاشت خم به ابروم بیاد ولی بعد از ازدواج قوم الظالمین تلافی کردن
البته همیشه هم خانواده ی شوهر قوم ظالما نیستن و خوب و بد همه جا هست
گلم کاش نزدیکت بودم به خدا که با سر می یومدم کمکت و امیر رو میاوردم با برسام نگه میداشتم تا وقتی برگردی از مدرسه
گلم شیر خشک چرا نمیدی به گل پسری؟ سیر بخوابه دیگه شبا اذیتت نمیکنه ....
الهی فدات شم خیلی ناراحت شدم معلومه خیلی هم با سلیقه هستی و واسه خانمای با سلیقه تحمل این شرایط خیلی خیلی سخت تر میشه
دور سرت بگردم انشاالله یه جور بشه وضعیت بر وقف مرادت بشه
خستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه نباشی مهربونم


خدا نکنه بهارم گلم می دونم به حدی نازنینی که اگه پیشم بودی کمکم می کردی ولی همین که میای به وبلگم کلی برام ارزش داره آخه شما و وبلاگ نازنین پسرت خیلی معروفه و خواننده زیاد داره حالا که شما برای وبلاگ من وقت میذاری کلی باعث افتخارمه بمیرم برات پس تو هم خیلی اذیت شدی عزیزم من که تا حالا کلی سعیم کردم از قوم الضالمین چیزی ننویسم چون نوشتنش که فایده ای نداره فقط آتیش بیش تری به پا می کنه بماند خدای ما هم بزرگه عزیزم امیر اصلا شیر خشک نمی خوره شبا هم قبل از خواب بهش غذا میدم عادتشه تا صبح به جای پستونک از من استفاده کنه همه میگن باید تا دوسالگیش تحمل کنی کلا اینجایی ها اعتقاد دارن یه زن وقتی مادر شد دیگه نباید حرف از خستگی و خواب و گرسنگی بزنه باید مثل سنگ سفت بشه اگه هم گلایه ای بکنم می گن آها پس به خاطر خودت اینجور می گی برای راحتی خودت در صورتی که این ها نیازهای طبیعی یک انسان برای ادامه ی زندگیش پس من چه جوری باید سرپا باشم تا بتونم از بچم مراقبت کنم بی خیال فقط به خاطر پسرم و نه هیچ کس دیگه ممنون نازنینم که میای پیشم هر روز فقط به عشق تو در این وبلاگ باز می کنم .
بهار مامانه برسام
14 مهر 92 19:23
الهی دورت بگردم.......
نازنیم کاش پیشت بودم....بگو آخه یه کم انصاف داشته باشید راه دوری نمیره من هم دارم زحمت یک خانم خونه دار رو میکشم هم یه نی نی ناز رو نگهداری میکنم هم شاغل هستم...کدوم یکی از همین افراد محترمی که توقع آخ نگفتن شما رو دارن میتونن یک روز جای شما باشن...آخه انصافشون کجا رفته....
خدا جون خودت به نازنین زینب من کمک کن
خدا جون خودت از اون معجزه های قشنگی که هممون بارها ازت دیدیم بکن اول در مورد خواب پسری نازمون خودت یه کاری کن بزاره گل پسری مامانش هم لالا کنه
خدا جون قربونت شم برای تو بزرگ مهربون هیچی نشد نداره پس من مطمئنم خودت به نازنین زینب من کمک میکنی
خدا جون من رو مهربونیت خیلی حساب کردما....نا امیدمون نکنی....
گلم فدات شم غصه نخور خدا بزرگه انشاالله گل پسر بزرگ میشه و قدرشناس زحماتت میشه و با خوب بودن و موفق بود و خوشبخت بودنش خستگی این روزا رو از تنت در میاره
قربونت شم ناز گلم من اگه روزی 100هزارتا بازدید هم داشته باشه برای همشون ارزش و احترام قائل هستم ولی تنها شمایی که نازنین زینب مهربون و عزیز منی
قربونت شم گل نازم خیلی ماهی به خدا
از خدا برات همیشه بهترینها رو میخوام از خدا همیشه برات همه چی رو قبل خودم میخوام و قلبا باور دارم که اگه خدا به تو بده برای من شیرین تر و جذاب تره و بیشتر لذت میبرم
در پناه خدا باشی گل ناز مهربونم


باور کن دعاهات خیلی برام قوت قلبه فقط فرشته ها می تونن این طور سخاوتمندانه در حق همه دعا کنن عزیزم باور می کنی منم هر وقت میام به وبلاگت در مورد خودت و برسام عزیزم می خونم چقدر لذت می برم انگار خواهرمی نه اصلا از خواهر هم بهم نزدیک تر شدی من این همه که با شما در مراوده هستم با خواهرام نیستم واقعا نمی دونم چه کار نیکی انجام داده بودم که پاداشش فرشته ی مهربونی مثل شماست هیچ کار خوبی پاداشش به این ارزشمندی نیست .
بهار مامانه برسام
14 مهر 92 19:26
به خدا قسم که خانه ی دوست همینجاست

خانه ی دوست که نه خانه ی عشق و امید و مهربانی همین جاست