صدای قلب نازنینت
من هنوز نگران داروهایی بودم که مصرف کرده بودم ولی تا بعد از
سیزده که متخصصا بیان مجبور شدم صبر کنم پیش دکتر که رفتیم
اطمینان خاطر داد که این داروها مشکلی پیش نمیارن و بعد هم سونو
نوشت اونقدر ذوق و شوق داشتیم که همون لحظه رفتیم سونو و
اونجا بود که برای اولین بار صدای تپش قلب نازنیت شنیدم مثل قلب
یه گنجشک تند تند می زد . خدا را شکر سالم سالم بودی و چهل
روز بود که تو دل مامانی جا خوش کرده بودی یعنی چهل روز پیشم
بودی و من نمی دونستم وقتی به بابا حامد صدای قلبت گفتم کلی
افسوس خورد که چرا خجالت کشیده و نیومده داخل اتاق بعد از
اطمینان از سلامتیت من و بابا حامد تا روز به دنیا اومدنت حرف زدیم و
برنامه ریزی کردیم چون طبقه همکف یه اتاق بیش تر نداشت تصمیم
گرفتیم رنج بنایی را به جون بخریم و طبقه بالا را تعمیر کنیم تا
نازگلمون یه اتاق برا خودش داشته باشه البته مامان زینب یه رنج دیگه
را هم به جون خرید و اونم فروختن کل طلاهاش بود چون پول کم
داشتیم فدای سرت عزیزم خونه ی نو مبارک .