امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

امیر یل مامان

صدای قلب نازنینت

1392/6/10 1:50
نویسنده : مامان زینب
474 بازدید
اشتراک گذاری

من هنوز نگران داروهایی بودم که مصرف کرده بودم ولی تا بعد از

 

سیزده که متخصصا بیان مجبور شدم صبر کنم پیش دکتر که رفتیم

 

اطمینان خاطر داد که این داروها مشکلی پیش نمیارن و بعد هم سونو

 

نوشت اونقدر ذوق و شوق داشتیم که همون لحظه رفتیم سونو و

 

اونجا بود که برای اولین بار صدای تپش قلب نازنیت شنیدم مثل قلب

 

یه گنجشک تند تند می زد . قلب خدا را شکر سالم سالم بودی و چهل

 

روز بود که تو دل مامانی جا خوش کرده بودی یعنی چهل روز پیشم

 

بودی و من نمی دونستم وقتی به بابا حامد صدای قلبت گفتم کلی

 

افسوس خورد که چرا خجالت کشیده و نیومده داخل اتاق افسوس بعد از

 

اطمینان از سلامتیت من و بابا حامد تا روز به دنیا اومدنت حرف زدیم و

 

برنامه ریزی کردیم چون طبقه همکف یه اتاق بیش تر نداشت تصمیم

 

گرفتیم رنج بنایی را به جون بخریم و طبقه بالا را تعمیر کنیم تا

 

نازگلمون یه اتاق برا خودش داشته باشه البته مامان زینب یه رنج دیگه

 

را هم به جون خرید و اونم فروختن کل طلاهاش بود چون پول کم

 

داشتیم فدای سرت عزیزم خونه ی نو مبارک .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

بهار
5 مرداد 92 1:06
الهی، چه کاره خوبی کردین.
شاید هر مادری بخاطر اتاق بچش اینکارو نکنه.
بالاخره همه داشته های پدرو مادر برای بچه هاس دیگه.


سلام عزیزم ما مادرا هر چی داریم حاضریم فدای بچه هامون کنیم ای که چیزی نیست .