امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

امیر یل مامان

واکسن دو ماهگی

1392/6/10 1:37
نویسنده : مامان زینب
1,004 بازدید
اشتراک گذاری

طفلکیه مامان هنوز جای ختنت خوب نشده بود باید واکسن می زدی

 

اولش که همراه زن عمو از بهداشت برگشتیم زیاد گریه نکردی و یه

 

کوچولو خوابیدی زن عمو هم رفت تا ناهار بخوره و برا مامانی هم ناهار

 

بیاره بنده ی خدا زن عمو تا چار پنج ماهگی  تو زیاد برا مامان ناهار و

 

شام اورد الانم هم گاهی اوقات میاره همین که زن عمو رفت بیدار

 

شدی و بنای گریه را گذاشتی ولی این دفعه از شدت درد پات می

 

لرزیدی و گریه می کردی مامانی حسابی ترسیده بود و نمی دونست

 

چی کار کنه فقط کاری که انجام دادم این بود که مانتو تنم کردم که از

 

هولم برعکس پوشیده بودم شتلت را دورت پیچیدم و به سمت

 

خونشون دویدم زن عمو کلی ناراحت شد که چرا از اول نرفتیم اونجا تا

 

عصر که بابایی بیاد بندگان خدا خودش  و دو تا دختراش همش تو را تو

 

پتو می تابوندن تا بخوابی عصر بابایی با مامان مهناز اومدن و برگشتیم

 

خونه چون هر چهار ساعت استامینفون خورده بودی دل دردات هم

 

تسکین پیدا کرده بود اون شب خدا را شکر راحت خوابیدی تا چهار

 

ماهگیت که می شد یه هفته قبل از عید اوضاع ما به همین صورت بود

 

برا واکسن چهار ماهگیت زیاداذیت نشدی برا سال 92 مامانی

 

نتونست خونه تکونی کنه و یا حتی خرید بره فقط تو خونه پیش تو بود

 

روز اول  عید هم تو تا شب اونقدر گریه کردی که که خونه ی پدر بزرگ

 

مادربزرگات فقط پنج دقیقه تونسیتیم بمونیم دید و بازدیدامون را نصفه و

 

نیمه انجام دادیم روز سیزده بدر با این که هوا خیلی خوب بود فقط برا

 

ناهار رفتیم که اون هم به خاطر عزیز مامان و اشکای قشنگش نیم

 

ساعته برگشتیم درست بعد از تعطیلات عید بود که اوضاع دوباره

 

برگشت به حالت روزهای اول کولیکت با این که دوره ی کولیکت تموم

 

شده بود ولی بیش از اندازه بی قراری می کردی یه روز دیگه واقعا

 

احساس کردم الان از گرسنگی می میرم زن عمو هم دیگه خودش

 

نمیومد و هر وقت بهش زنگ می زدم میومد البته بنده خدا می گفت

 

اگه هر روز هم زنگ بزنی میام ولی من دیگه خجالت می کشیدم آخه

 

پله هامون زیادن و زن عمو هم پاهاش درد می کنه اونروز وقتی بابایی

 

از سر کار اومد گفتیم یا جمع کنیم بریم خونه ی پدرت یا خونه ی پدرم

 

تا این بچه کمی از آب و گل در بیاد قرار شد بریم خونه ی بابا مشتی

 

خوب البته اونا جا هم ندارن ولی عمه سیما فدا کاری کرد و اتاقش داد

 

به ما خیلی عجیب بود اونجا خیلی پسر خوبی شدی هر دو ساعت یه

 

بار می خوابیدی شب هم ساعت ده می خوابیدی تا صبح جوری که

 

من پیش خودم گفتم حالا می گن دروغ می گفتم این بچه اذیت    

 

می کنه چهار روز بعد به خاطر عمه سیما که آواره شده بود و به خاطر

 

این که فکر کردم بچه ی خوبی شدی برگشتیم ولی گول خوردیم چون

 

دوباره مثل سابق شدی ولی این دفعه دیگه به روی خودم نیاوردم و

 

هر جوری بود تحمل کردم تا بالأخره عامل بی قراری هات تو ماه هفتم

 

یعنی دو ماه بعد خودش نشون داد دو تا دندون کوچولو از پایین آخه

 

مامانی کی  ماه هفتمش هنوز تموم نشده دندون دراورده فکر     

 

نمی کنی یکمی زود بود البته قبلش هشدار داده بودی آخه از سه

 

ماهگی آب دهنت مثل چشمه می جوشید و بیرون می ریخت ولی

 

مامانی که تجربه نداره این چیزا را نمی دونست پس از دو ماه کمی

 

آرامش تو خونه حکم فرما شد الهی شکرت ولی من دیگه زیاد به این

 

آرامش ها دل خوش نمی کردم آخه طوفان همیشه در راه بود .

 

 

این مامانی باز این لباس راحتی من در اورد خدا به داد برسه می خواد لباس بیرون تنم کنه خدا کنه قبل از رفتن یه آینه برام بیاره احساس می کنم پشت موهام بلند شده

 

 

مامانی بی زحمت میشه بگی کجا می ریم

من که دیشب گفتم زود بخواب فردا واکسن داری فکر کردی شوخی می کنم

 

 

آی بابایی کجایی به دادم برس من اینجا امنیت جانی ندارم من واکسن نمی خوام ای خدا نگفته بودی این دنیا اینقدر بی رحمه       اوا عزیز دلم آبرو ریزی نکن مرد باش    

مامانی اگه خودت جای من بودی همین حرف می زدی

 

 

خانوم این بچه چرا بیدار نمی شه   

هیس ساکت به خاطر واکسنش هر چهار ساعت استامینفون خورده برا همین دل درداش هم کمتره گوش شیطون کر فکر کنم تا صبح  بخوابه

 

 

چیه مامانی هنوز برا واکسن دلخوری

نه بابا اون که مال چند روز پیش بود یه چند وقتیه لثه هام خارشتک گرفتن آب دهنمم هیچ جور بند نمیاد نمی دونستم زندگی تو این دنیا اینقدر پیچیده و عجیبه

 

 

خخخخخخخ نگران نباش همه ی اینا طبیعیه تو که هنوز رنگ و روت سیاه مگه هنوز کولیکت خوب نشده

نه بابا دیگه برام عادی شده دل پیچه نباشه انگار یه چیزی گم کردم     قربونت بره مامانی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)