امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

امیر یل مامان

زن عمو روح انگیز

1392/6/10 1:43
نویسنده : مامان زینب
1,621 بازدید
اشتراک گذاری

ناراحت نمی دونم چطوری اون روزا را توصیف کنم هنوز هم وقتی یادم

 

میافته بغض می کنم و آرزو می کنم هیچوقت دیگه اون روزا برام تکرار

 

نشن کولیکت خیلی سخت بود و یک لحظه دل پیچه ها و دل دردت

 

قطع نمی شد زمانی مکافاتمون بیش تر می شد که می خواستی

 

ادرار کنی یا شکمت کار کنه اونقدر زور می زدی و به خودت می

 

پیچیدی که گاهی اوقات از شدت فشار جیغ می زدی یا صورتت چنگ

 

می نداختی و خونی می کردی مامانی از شدت ناراحتی که تو اذیت

 

می شدی بعضی وقتا حالت روانی پیدا می کرد و بلند بلند خدا را صدا

 

می کرد و یا زار زار گریه می کرد گریهبا این که دوران نوزادی بچه ها برا

 

مادرا شیرین ترین دورانه ولی من آرزو می کنم اون دوران از ذهنم پاک

 

بشن . یک روز که زن عمو روح انگیز برا سر زدن اومد خونمون از دیدنم

 

متعجب شدتعجب چون در عرض دوهفته چند کیلو کم کرده بودم و موهای

 

جلوی سرم سفید شده بود آخه صبحا تو که از خواب نصفه و نیمه ی

 

شبونت بیدار می شدی تا ساعت 4 که بابایی از سر کار بیاد من حتی

 

نمی تونستم برم دست و صورتم بشورم آخه تا تنهات میذاشتم از

 

شدت گریه و اشک ریختن رنگ صورتت کبود می شد. زن عمو دلش به

 

حالم سوخت و قرار شد از اون به بعد صبحا بیاد تو را یه ساعت نگه

 

داره تا من صبحانه بخورم و کمی به کارام برسم البته صبحانه که چه

 

عرض کنم چون جز نون و مربا چیزی نمی تونستم بخورم غذای

 

ظهرمم که معلوم بود برنج مرغ و شب هم همینطور دیگه از اون به بعد

 

زن عمو شد یار و غمخوار تو و مامانی هر روز می اومد تو را تمیز  

 

می شست گاهی لباسات عوض می کرد باهات حرف می زد و بازی

 

می کرد اونقدر به زن عمو وابسته شده بودی که بعدها وقتی     

 

نمی تونستیم آرومت کنیم زنگ می زدیم میومد و همین که می رفتی

 

بغلش ساکت می شدی و شروع می کردی به خندیدن هم من هم

 

تو حسابی به زن عمو وابسته شدیم ای کاش یه روزی بتونیم محبتای

 

خودش و خانوادش را جبران کنیم هنوزم که هنوزه من دلم برای دیدن

 

زن عمو پر می کشه هر چند الان دیگه هر روز نمیاد همش ما میریم

 

ولی چون تو دو سه روز یه بار می بینیش دیگه مثل قبل پیشش  

 

نمی مونی زن عمو شعرای خیلی قشنگی هم برات می خوند

 

 

مثلا همه شیرن تو شکر همه قندن تو عسل همه دختر تو پسر یا

 

وقتی سر پا بلندت می کرد می خوند ماشالا ماشالا کرده این قد پیدا

 

کرده ، هل داره هل داره نمک و فلفل داره خدا خودش و دختراش حفظ

 

کنه . لبخند به خاطر دل دردایی که داشتی دکتر تجویز کرده بود که برا ت

 

گهواره سنتی ببندیم که حالا عکساش می ذارم یا تو ماشین تابت

 

بدیم دقیقا نمیدونم چند وقت این کار کردیم فقط می دونم از بس با

 

ماشین توی سامون تاب می خوردیم همه دیگه علتش می دونستن

 

دیگه من خونه به خونه ی این شهر را می شناسم تو هم همین که

 

می نشستم تو ماشین می خوابیدی بد جوری به ماشین عادت کرده

 

بودی جوری که بعداز ظهرا اصلا نمی خوابیدی تا بابایی بیاد با ماشین

 

بریم بیرون گاهی اوقات دو ساعت می چرخیدیم چون چنان خواب

 

نازی می رفتی که دلمون نمیومد بایستیم آخه تا می ایستادیم بیدار

 

می شدی و گریه می کردی مامانی که دیگه دست و پاهاش خشک

 

می شد آخه تخت خواب جنابعلی من بودم قهقههیکی دیگه از

 

تجویزاشون پتو بود می ذاشتیمت تو پتو یه طرفش من می گرفتم یه

 

طرفش بابایی بلافاصله ساکت می شدی و تو پتو می خوابیدی ولی

 

همین که می ذاشتیمت زمین بیدار می شدی و گریه می کردی دیگه

 

اونقدر تابت داده بودیم که مچ دست دو نفرمون درد می کرد  به هر

 

حال عزیز دلم یادمه همیشه یکی از همکارا می گفت چون می گذرد

 

غمی نیست باز خودش یه آهی می کشد می گفت ولی تا بگذرد

 

کمی نیست بی زحمت برو پست بعدی بای بای



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)