امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

امیر یل مامان

اولین بوس پسرم

سلام مامانی می دونم خیلی دیر وقته ولی دلم نیومد این مطلب ننویسم امشب برای اولین بار مامانی بهت گفت بوسم کن و شما هم صورت مامانی را خیلی محکم بوس کردی . خیلی وقته بوس کردن بلدی ولی جز عروسکات هیچ کس بوس نمی کنی یا از راه دور بوس می فرستی آخه متاس فانه شما خیلی خجالتی هستی و به پدرت بردی درسته الان خجالتی نیست ولی بچگی هاش خیلی خجالتی بوده و این خجالتی بودن در کنار ترسو بودنت مشکلت را حادتر کرده به همین خاطر که مامانی دلواپس سال های آینده از جمله مدرسه رفتنته با این که گوشه ی قلبم کمی نگرانم ولی یه حسی درونم می گه که همه چیز درست میشه ، گذر زمان همه چیز را درست می کنه این شب ها خیلی دعا کردم یعنی خدا صدام شنیده خیلی متوس...
20 تير 1394

یا علی (ع)

برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را یا امام علی (ع) امشب من و پسرم هم نیازمندیم و به در خانه ی تو آمده ایم دل شکسته ایم و دست نیاز به سوی تو و اهل بیتت دراز کرده ایم دستمان را خالی برنگردان بگذار تا ابد گدای در خانه ات باقی بمانیم . یا علی زبانم ناتوان از بیان آنچه است که در دلم می گذرد فقط اشک هایم کمی آتش درونم را تسکین می دهد یا علی امشب شب پرواز توست تو را به معبود یگانه قسم هر گاه به عرش خداوند رسیدی نام پسر من را فراموش نکن شاید به خاطر گناهانم خدا صدایم را نشنود . دست خالی ام را  ، صدای دل شکسته ام را میان این همه هیاهو به گوش خدا برسان . یا علی من کسی را ندارم که پیش خداون...
17 تير 1394

ماه عاشقی

هر زمان افطار خود با آب که وا می کنم دیده هایم را فقط از اشک دریا می کنم علت بیچاره گی ام را خودم فهمیده ام کم سحرها با خدای خویش نجوا می کنم آن قدر بیچاره هستم می نشینم روز و شب در گناه افتادن خود را تماشا می کنم جای این که مایۀ آرامش آقا شوم با معاصی خون به قلب زار آقا می کنم هی گناه و توبه و هی پشت هم شرمندگی با خودم دارم چرا این قدر بد تا می کنم؟! این چنین باشد برایم مرگ خیلی بهتر است من که می دانم خودم را خوار و رسوا می کنم با تمام رو سیاهی تا که می گویم حسین در دل تو باز هم من خویش را جا می کنم آب می بینم نمی نوشم، ...
2 تير 1394

مامانی ماشین دار شد

عزیزکم فقط به خاطر راحتی شما که هر وقت دوست داشتی مامانی ببردت بیرون و اصلا هم تو گرما اذیت نشی بابایی واسه مامانی ماشین خرید درسته مدلش پایینه ولی اصلا مهم نیست مهم این که من و شما راحت باشیم. فقط اگه بتونیم خونمون را هم عوض کنیم دیگه عالی میشه چون می خوایم یه خونه ی بزرگ تر با حیاط بزرگ بگیریم تا شما به راحتی توش بازی کنی و سرگرم بشی . این کار زمان بره و طول می کشه چون الان خونمون دو طبقست و قیمتش بالاست سخت فروش میره ایشالا به یاری خدا این کار هم انجام می شه فقط به خاطر شما نازنین پسر . در ادامه مطلب چند تا عکس می ذارم فقط واسه این که با هم بخندیم .     به نظ...
2 تير 1394

قصه ی لاکی

پسر ناز مامان ببخش که من همه ی مسایل شما را با تاخیر می نویسم ماجرا در مورد از شیر گرفتن شماست که با دو ماه تاخیر انجام شد یعنی شما دو ماه بیش تر خوردی نوش جونت عزیزم گوارای وجودت ولی در عوض وقتی از شیر گرفتمت اصلا نه بهونه گرفتی نه عصبی شدی و نه خدایی نکرده مریض. اصلا هم بد خواب نشدی تازه خیلی هم بهتر خوابیدی و با یک بار اقدام هم پذیرفتی یعنی چی یعنی این که مامانی کمی قرمزش کرد بعد هم به شما گفت که اوخ شده شما هم کمی ناراحت شدی و بهم گفتی که بپوشونمش تا خوب بشه و بعد هم شب اول خرسی را بغل کردی و خیلی راحت لا لا کردی تا سه روز هم حالش را پرسیدی وقتی دیدی هنوز خوب نشده دیگه فراموشش کردی و به خاطر همین اقدام مبارک و میمون چند تا هد...
2 تير 1394

سیزده بدر

  جایی که زندگی می کنیم خیلی سرسبز و با صفاست و یکی از جاذبه های توریستی کشور ( سامان ، پل زمان خان ) که هر ساله مسافرای زیادی هم میاد ولی بی نهایت کثیفه چون اصلا مدیریت نداره و این درآمد گردشگری معلوم نیست چطور میشه با این که از قبل از انقلاب شهرداری داره و به تازگی هم شهرستان شده ولی چهره ی شهر اصلا به شهرستان نمی خوره بیش تر شبیه یه روستای بزرگه همین . پسرم به قول خودش داره نونو می خوره . پسری نو نو به دست کجا می ری ؟ عزیزم گوشی هوشمند گیرت نمیاد به همین مدل سادش قانع شدی بمیرم برات الهی یکمی که بزرگ تر شدی بهترینش برات می خرم ناناسم . ...
2 تير 1394

بازگشت

سلام نفس مامان خیلی وقته که چیزی برات ننوشتم نه این که تو زندگیمون چیزی برای نوشتن نداشته باشیم ، نه از روی تنبلی یا نه به خاطر نداشتن وقت . فقط به خاطر نداشتن دل و دماغ گاهی زندگی به آدم انگیزه ی زندگی کردن نمی ده یه روزایی تو زندگی ما آدم بزرگا هست که خیلی دلمون می گیره اگه باز هم خودمون بودیم هر جوری هست تحمل می کردیم ولی وقتی پای کوچولوهای نازی مثل شما وسط باشه همه چیز تغییر می کنه نمی دونم دوست ندارم در موردش حرف بزنم ولی کمی برات توضیح می دم ایشالا وقتی بزرگ شدی و این وبلاگ وجود داشت و شما خوندیش و مامانی عمری داشت کامل برات می گم . دقیقا همون هفته ای که تصمیم گرفتم بعد از ماه صفر برات جشن تولد بگیرم ...
2 تير 1394
1