امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

امیر یل مامان

روز جهانی کودک

امیرم عزیزم نازنینم روزت مبارک باشه گل مامان امیدوارم برای همیشه پاکی و زیبایی و صداقت و مهربانی کودک درونت را حفظ کنی همه روزهای دنیا روز توست همه یزندگی مامان و بابا مال توست امیدوارم 20 سال دیگه با خوندن این مطالب لبخند بزنی البته امیدوارم چون آینده خیلی مبهم . عزیزدلم تو باید مامانی را ببخشی ون این روزها خیلی عذاب وجدان دارم چون احساس می کنم اون طور که باید بهت نمی رسم آخه زمانی که از سر کار میام فقط به عشق توست که سرپام وگرنه باور کن پاهام به سختی جسمم را تحمل می کنن من متاسفانه همه ی انرژیم تو کلاس مصرف می کنم وقتی میام و خونه و شیرت میدم دیگه حالت باطری خاموش را پیدا می کنم همین که تو یه کوچولو مشغول بازی می شی بی ...
17 مهر 1392

تقدیم به برسام عزیزم پسر ناز مامان بهار

  امیر مامان شما یه دوست خوب و خیلی باهوش به اسم برسام داری می بینی مامانی چه اسم قشنگی داره با یه خاله ی مهربون به اسم بهارجون که مامانی برسام. خاله بهار خیلی دوستت داره عزیزم و همیشه تو کامنتا نازت می کنه و برات دعاهای خیر می کنه ایشالا وقتی بزرگ شدید بتونید با برسام جون دوستای خوبی برای هم باشید . برسام عزیزم، من و امیرحسین همینجا روز کودک را به شما و همه ی بچه های ناز تبریک می گیم و این کارت پستالا تقدیم به شما که خیلی نازنینی ایشالا که همیشه سلامت باشی عزیزم و دنیای کودکی را با لحظه لحظه شیرینی و شادکامی پشت سر بگذاری  .   ...
17 مهر 1392

داره سخت می گذره

سلام پسر عزیزم ازم گلایه نکن چرا اینقدر دیر میام باور کن بعضی وقتا به حدی وقت کم میارم که آرزو می کنم به جای 24 ساعت 28 ساعت داشتیم از این چند روز برات بگم که روز اول مهر شما که هیچوقت سابقه نداشت اون موقع روز بیدار بشی ساعت 7 صبح بیدار شدی و چنان گریه ای سر دادی که مامانی نزدیک بود از حال بره انگار فهمید بودی می خوام برم مامان مهناز بغلت کرد و با تی وی مشغولت کرد منم یواشکی از خونه رفتم بیرون و تا خود مدرسه اشکام تو چشمام نگه داشتم تا کسی فکر نکنه دیوونه ام به حدی استرس و دل شوره داشتم که تو مدرسه همه فهمیدن حالم خراب روز اولی که همه شور و شوق دارن من با حال خراب رفتم سر کلاس نمی دونم اون روز چند مرتبه زنگ زدم ولی مامان مهناز ه...
14 مهر 1392

آلبوم عکس عسل پسر

گلکم یه عالمه عکس خوشگل داری که دلم می خواد همشون یادگاری بزارم تو وبلاگت ولی بازم همون بهونه ی همیشگی که فرصت نمی کنم ولی یکی از عزیزترین دوستام بهار جونم مامان برسام نازم ازم خواسته چند تا عکس جدید بزارم با این که کم کردن حجم عکسا و آپلودشون خیلی وقت گیر ولی چون بهار عزیزم خواسته به روی چشم انجام میدم این پست عکساش به مرور بیش تر میشه و تقریبا حالت یه آلبوم عکس برات پیدا می کنه که عکسایی که از قبل موندن برات میذارم البته کم کم .     چیه جوجه ی مامان چیزی می خوای اینطوری نگام می کنی فدات شم نه فقط دارم نگاه می کم چیزی خواستم می گم     مامانی یه جک برات بگم ...
14 مهر 1392
1