امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

امیر یل مامان

عیدت مبارک

    ای تو جان نوبهاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی! ای تو شور آبشاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی! آمدی چون ماه تازه، تیغ بر کف، خنده بر لب آمدی ای عید قربان! خوش رسیدی، خوش رسیدی!     نازد به خودش خدا که حيدر دارد / درياي فضائلي مطهر دارد  همتاي علي نخواهد آمد والله / صد بار اگر کعبه ترک بردارد  عيد غدير خم مبارک باد عیدت میارک عسل پسر امیدوارم اول خدای متعال بعد هم مولا علی نگهدارت باشه . امیر یل مامان هم عید قربان و غدیر به همه ی کسانی که گاهی چراغ وبلاگ ما را روشن می کنن و سری به ما می زنن تبریک می گه مخصوصا به خاله بهار گل و پسر نازش بر...
4 آبان 1392

چند روز گذشته

  سلام گل مامان امروز جمعست هفته ی قبل عید قربان بود مامانی سه روز پیشت بود شما هم از فرصت استفاده کردی و تلافی این دو هفته ای را که می رفتم سر کار در اوردی حتی نتونستم یه پست تبریک بذارم دیروز هم که عید غدیر بود .همه ی عیدات مبارک باشه عزیزم نازنینم عسل پسرم راستی دیروز خاله نرگس عقد کرد خاله نرگس کیه ؟ خوب همکار و دوست مامانی که سه سال بازفت بودیم و با هم زندگی می کردیم چه روزایی داشتیم اون روزا فکر می کردیم سخت تر از این دیگه نمی شه آخه دور از خانواده تو یه روستای دور افتاده اون هم کل هفته ولی حالا که فکرش می کنم زیاد هم سخت نبود و شیرینی خودش داشت یه حالتی مثل سربازی واسه پسرا اگه بخوام خاطرات اون روزا را بنویسم خ...
4 آبان 1392

روز جهانی کودک

امیرم عزیزم نازنینم روزت مبارک باشه گل مامان امیدوارم برای همیشه پاکی و زیبایی و صداقت و مهربانی کودک درونت را حفظ کنی همه روزهای دنیا روز توست همه یزندگی مامان و بابا مال توست امیدوارم 20 سال دیگه با خوندن این مطالب لبخند بزنی البته امیدوارم چون آینده خیلی مبهم . عزیزدلم تو باید مامانی را ببخشی ون این روزها خیلی عذاب وجدان دارم چون احساس می کنم اون طور که باید بهت نمی رسم آخه زمانی که از سر کار میام فقط به عشق توست که سرپام وگرنه باور کن پاهام به سختی جسمم را تحمل می کنن من متاسفانه همه ی انرژیم تو کلاس مصرف می کنم وقتی میام و خونه و شیرت میدم دیگه حالت باطری خاموش را پیدا می کنم همین که تو یه کوچولو مشغول بازی می شی بی ...
17 مهر 1392

تقدیم به برسام عزیزم پسر ناز مامان بهار

  امیر مامان شما یه دوست خوب و خیلی باهوش به اسم برسام داری می بینی مامانی چه اسم قشنگی داره با یه خاله ی مهربون به اسم بهارجون که مامانی برسام. خاله بهار خیلی دوستت داره عزیزم و همیشه تو کامنتا نازت می کنه و برات دعاهای خیر می کنه ایشالا وقتی بزرگ شدید بتونید با برسام جون دوستای خوبی برای هم باشید . برسام عزیزم، من و امیرحسین همینجا روز کودک را به شما و همه ی بچه های ناز تبریک می گیم و این کارت پستالا تقدیم به شما که خیلی نازنینی ایشالا که همیشه سلامت باشی عزیزم و دنیای کودکی را با لحظه لحظه شیرینی و شادکامی پشت سر بگذاری  .   ...
17 مهر 1392

داره سخت می گذره

سلام پسر عزیزم ازم گلایه نکن چرا اینقدر دیر میام باور کن بعضی وقتا به حدی وقت کم میارم که آرزو می کنم به جای 24 ساعت 28 ساعت داشتیم از این چند روز برات بگم که روز اول مهر شما که هیچوقت سابقه نداشت اون موقع روز بیدار بشی ساعت 7 صبح بیدار شدی و چنان گریه ای سر دادی که مامانی نزدیک بود از حال بره انگار فهمید بودی می خوام برم مامان مهناز بغلت کرد و با تی وی مشغولت کرد منم یواشکی از خونه رفتم بیرون و تا خود مدرسه اشکام تو چشمام نگه داشتم تا کسی فکر نکنه دیوونه ام به حدی استرس و دل شوره داشتم که تو مدرسه همه فهمیدن حالم خراب روز اولی که همه شور و شوق دارن من با حال خراب رفتم سر کلاس نمی دونم اون روز چند مرتبه زنگ زدم ولی مامان مهناز ه...
14 مهر 1392

آلبوم عکس عسل پسر

گلکم یه عالمه عکس خوشگل داری که دلم می خواد همشون یادگاری بزارم تو وبلاگت ولی بازم همون بهونه ی همیشگی که فرصت نمی کنم ولی یکی از عزیزترین دوستام بهار جونم مامان برسام نازم ازم خواسته چند تا عکس جدید بزارم با این که کم کردن حجم عکسا و آپلودشون خیلی وقت گیر ولی چون بهار عزیزم خواسته به روی چشم انجام میدم این پست عکساش به مرور بیش تر میشه و تقریبا حالت یه آلبوم عکس برات پیدا می کنه که عکسایی که از قبل موندن برات میذارم البته کم کم .     چیه جوجه ی مامان چیزی می خوای اینطوری نگام می کنی فدات شم نه فقط دارم نگاه می کم چیزی خواستم می گم     مامانی یه جک برات بگم ...
14 مهر 1392

دوری از نازنینم

عزیز دلم الان که دارم اینا را برات می نویسم تو خوابیدی و خبر نداری که فردا وقتی بیدار بشی مامانی کنارت نیست باید تا ظهر تحمل کنی می دونم برات سخته ولی باور کن برای من که تا الان حتی یک لحظه هم ازت دور نبودم سخت تره باور کن اگه می شد نمی رفتم سر کار ولی من کارمند دولتم و هیچ اختیاری از خودم ندارم همیشه به این فکر  می کنم که ما معلما باید بچه های خودمون فدای بچه های مردم کنیم حالا شاید مادرای دیگه با خوندن این مطلب از من بدشون بیاد یا نسبت به معلما بی اعتماد بشن ولی اگه یک لحظه خودشون جای من بزارن شاید حالم درک کنند الان با بغض و اشک دارم برات می نویسم نمی دونم فردا چه جوری وقتی هنوز خوابی رهات کنم باور کن خیلی برام سخته به خ...
31 شهريور 1392

عکسای بیمارستان

الهی فدات شه مادر ایشالا دیگه هیچوقت پات به این جور جاها باز نشه دیدن این عکسا زیاد برام خوشایند نیست ولی چون بخشی از خاطرات زندگیت می ذازمشون .     عزیزم اصلا دوست نداشتی بزارمت رو تخت     بازم لب تاب خاله صفورا کلی سرگرمت می کرد           حسابی خوابت میومد ولی نمی خوابیدی     بمیرم الهی که ازدستت خون رفت     اعصابت از دست این سرم خرد بود     بیمارستان عسگریه اصفهان چند تا قاشق به زور پوره هویج خوردی     عزیزم اتاق که ساکت بود راحت می خوابید...
31 شهريور 1392

کدوم دکتر

من و بابایی می دونستیم که دیگه وقتشه قندعسلمون تحت نظرپزشک قرار بدیم دو بار رفتیم پیش یه متخصص ولی اینقدر سرش شلوغ بود و آدم معطل می شد که قیدش زدیم بالأخره بعد از کمی فکر کردن به این نتیجه رسیدیم که ناز پسرمون  که قراره اصفهان به دنیا بیاد پس همونجا هم میریم دکتر  زحمت پیدا کردن دکتر و   نوبت گرفتن افتاد گردن زن عمو اشرف ، زن عمو میشه عروس     خاله ی پدرجون (پدر مامانی) البته عروس خاله ی مادرجون هم میشه (مادرمامانی) اگه گفتی چرا آفرین چون پدرجون و مادرجون دخترخاله پسرخاله ان . زن عمو من و بابایی را خیلی دوست داره چون واسطه ازدواج من و بابایی ایشون بودن ما هم خیلی دوسشون داریم...
31 شهريور 1392