امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

امیر یل مامان

اینم از خرداد

سلام نازنینم عزیز دلم مامانی اومد تا از خرداد برات بنویسه خردادی که خیلی به ما سخت گرفت و رفت چون امشب خیلی خوشحالم زیاد وارد جزئیات نمی شم و و علت خوشحالیم تو پست بعدی می نویسم . عزیزکم از واکسنت برات بگم که با کلی حرص و جوشی که مامانی خورد با 10 روز تاخیر زنگ زدن که بیاین ولی از شانس همون شبش شما یه کوچولو سرما خوردگی پیدا کردی و باز هم نشد که بریم برا تزریق و 5 روز دیگه هم عقب افتاد چهارشنبه که قرار بود بری برا واکسن صبح زود از خوای بیدار شدی و چون مامانی دلش نیومد تنهات بذاره زنگ زد مامان مهناز که نیاد خونمون بعد دو تایی با هم رفتیم مدرسه از بچه ها امتحان گرفتیم و بعدش رفتیم برا واکسن البته فکر نکن به این آسونی ها ...
28 خرداد 1393

روز آخر مدرسه به روایت عکس

  نازنین پسر سلام این پست به شما اختصاص نداره فدات شم و چون فرصتم کمه اول این پست را می ذارم بعدش پست مربوط به خرداد شما که البته از روزی که تعطیل شدم و کلی ذوق کردم که دیگه یه سر و سامونی به زندگیمون می دیم ولی خرداد اون روی خرشا به ما نشون داد و از همون روز 10 خرداد که تعطیل شدم آب خوش از گلومون پایین نرفت حالا بعد میام بهت می گم چطور شد . روز 10 خرداد رفتم از بچه ها امتحان ریاضی گرفتم و ازشون عکس یادگاری انداختم و خلاصه خداحافظی کردیم عکسا را می ذارم چون خداییش شاگردای با حالی بودن . با این که با شلوغ کردناشون و شیطونیاشون و دعوا کردناشون و صد البته درس نخوندناشون اذیتم کردن ولی کلی باهاشون امسال بهم خوش گذشت ...
19 خرداد 1393

من و پسرم فروردین و اردیبهشت

سلام جیگیلی مامان می دونم بازم دیر اومدم ولی از وقتی راه افتادی و بزرگ تر شدی اصلا یه لحظه هم حاضر نیستی ازم دور بشی چون من و بابایی دو تایی می ریم سر کار و شما از خواب که بیدار می شی می بینی هیچ کدوممون نیستیم خیلی ناراحت می شی الهی بمیرم برات . بعد از عید هر دومون که از سر کار میایم یه لحظه ازمون جدا نمی شی و هر جا می ری دست دو تامون و می گیری و با خودت می بری حالا اندر احوالات ما از تعطیلات عید تا حالا تعطیلات عید که خیلی عادی و به مهمون بازی گذشت روز سیزده به در این جا یه شدت بارون میومد و اصلا نشد بریم بیرون بعد از تعطیلات آخر فروردین عروسی خاله صفورا بود که به لطف شما اصلا نفهمیدیم چی شد شب حنا شما بعد از ...
20 ارديبهشت 1393

مامانی سال 93 با شاگرداش

سلام نازنین پسر الهی فدات بشم یه خبر خوش کم کم داری نشونه های راه رفتن و از خودت نشون می دی  فکر کنم سال جدید دیگه راه بری خدا کنه من که دیگه دل توی دلم نیست  عزیزکم  توی این پست عکس شاگردام را کنار سفره هفت سینی که توی کلاس انداختیم می ذارم همه ی وسیله هاش خودشون درست کردن تو مدرسه هم مسابقه ی تخم مرغ رنگی گذاشتیم که پیشنهاد مامانی بود چند تا از شاگردای خودم هم برنده شدن بریم عکسا را ببینیم .           ساحل  زهرا مائده  تارا و  تیا دو قلوهای کلاسم  نگار الناز ساغر زهرا ...
12 فروردين 1393

یه پست خیلی ویژه

سلام نفس مامان سال نو مبارک امیدوارم سال خوبی برای شما بابایی مامانی و خانواده هامون باشه سالی همراه با سلامتی انشاءالله .         الهی مامانی فدای پاهای کوچولوت بش که بالاخره افتخار دادن که قدم بردارن می دونی چقدر خوشحالم مطئنم امسال خیلی سال خوبیه چون با قدم های نازنین پسرم شروع شده شما با راه رفتنت دل همه را شاد کردی و همه از راه رفتت لذت می برن کلا هر جا می ری محبوب دل هایی ولی دریغ از یه لبخند که به کسی بزنی همه بال و پر می زنن یکمی بخندی ولی شما اصلا به روی مبارکت نمیاری قربون پسر قشگم برم آخه خندت خیلی خاصه و یه صدای خیلی با نمک از خودت در میاری با این که حرف زیاد...
12 فروردين 1393

سال 1393

سالی در راه است سالی پر برکت سالی که اگر خواهی نیست در آن حسرت برف ها آب شدند غصه ها از ما دور یک دل خوش دارم که شده سنگ صبور تو در این خانه تکانی بتکان هر چه از درد حکایت میکرد بگذار پاک شوی از غم ها خالی شوی از دوده ی درد   ...
4 فروردين 1393

تقدیم به تارا و طاهای عزیز نازترین دوقلوهای دنیا

  پسر گلم سلام عزیز مامان درسته که خونه ی مجازی ما مهمونای کمی داره ولی همین تعداد اندک عزیزترین دوستای من هستند ایشالا خودشون و نی نی های نازشون همیشه سلامت و شاد باشن عزیزم امروز اومدم تا تو خونه ی کوچیکمون یه جشن بگریم به افتخار تولد دو تا از دوستای ناز و مهربون شما یعنی طاها و تارا نازترین دوقلوهای دنیا دسته گلای مامان گلی جون این عزیزای دل روز 24 بهمن دنیا اومدن و دقیقا سه ماه از شما کوچیک ترن امیدوارم به سلامتی زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشن و روزهای خوبی را در زندگیشون ببینن    ناقابل از طرف خاله زینب شرمنده که دستمون کوتاهه واسه کادو دادن . ( اگر کسی اومد این جا خواست بره به وبلاگ ق...
19 اسفند 1392

امیر با کلی عکس

سلام عسلکم آره می دونم عزیزم خیلی مامان خوبی نیستم که اینقدر دیر میام ولی باور کن مامانی این دو ماه خیلی در گیر پروژه های بچه ها بودم هنوز هم تموم نشده طرحی با عنوان جابر بن حیان . اگه من می فهمیدم کی این طرح ر به مدارس تحمیل کرده موهاش اینجوری می کردم عزیزم از این دو ماه برات خلاصه بگم چون می خوام کلی عکس خوشگلت را که از ده ماهگیت مونده برات بذارم پسر مامان خیلی تو خونه پسر خوبیه و اذیت نمی کنه ولی یه جایی مثل عروسی که می ریم اصلا نمی ایسته و به حدی اشک می ریزه که مجبور می شیم برگردیم خونه . بیش از اندازه دیگه داری تی وی نگاه می کنی به گفته ی دکتر داریم ترکت می دیم یعنی تو ترکی خدا را شکر چند روزه نسبت به محیطت ک...
20 بهمن 1392