اینم از خرداد
سلام نازنینم عزیز دلم مامانی اومد تا از خرداد برات بنویسه خردادی که خیلی به ما سخت گرفت و رفت چون امشب خیلی خوشحالم زیاد وارد جزئیات نمی شم و و علت خوشحالیم تو پست بعدی می نویسم . عزیزکم از واکسنت برات بگم که با کلی حرص و جوشی که مامانی خورد با 10 روز تاخیر زنگ زدن که بیاین ولی از شانس همون شبش شما یه کوچولو سرما خوردگی پیدا کردی و باز هم نشد که بریم برا تزریق و 5 روز دیگه هم عقب افتاد چهارشنبه که قرار بود بری برا واکسن صبح زود از خوای بیدار شدی و چون مامانی دلش نیومد تنهات بذاره زنگ زد مامان مهناز که نیاد خونمون بعد دو تایی با هم رفتیم مدرسه از بچه ها امتحان گرفتیم و بعدش رفتیم برا واکسن البته فکر نکن به این آسونی ها ...
نویسنده :
مامان زینب
1:15